معنی نوعی اختلال بینایی
حل جدول
لوچی
آب مروارید، آب سیاه، نزدیک بینی، دوربینی، آستیگماتیسم
دوبینی
اختلال بینایی
آستیگماتیسم
نوعی اختلال
ورم حلق
نوعی اختلال روانی
وسواس فکری
لغت نامه دهخدا
اختلال. [اِ ت ِ] (ع مص) درماندن شتران در علف شیرین. || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن. || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی. نیازمند شدن. لاغر و کم شدن گوشت کسی. || لاغر شدن جسم کسی. نزار شدن. (تاج المصادر بیهقی). || بهم وادوختن. بهم بازدوختن. (تاج المصادر بیهقی). || سرکه گردیدن عصیر. || سرکه ساختن. || سرکه انداختن. || سست و تباه شدن کار. زیان رسیدن بکارها. نادرست شدن کار. نابسامانی. بی سر و سامانی. بی سامانی. بی نظمی. بی ترتیبی. خلل پذیرفتن. (مؤید). بخلل شدن کاری. (تاج المصادر بیهقی). تباهی. || نقصان عقل. آشفتگی فکر. اختلال حواس:
وقت بازی کودکان رازاختلال
می نماید آن خزفها زرّ و مال.
مولوی.
- اختلال بصر، عدم انتظام قوه ٔ بینائی.
- اختلال حواس، پراکندگی و پریشانی حواس.
- اختلال دماغ، پریشانی حواس. عدم انتظام اعمال مغز.
- اختلال دماغ داشتن، پریشانی و اختلال حواس داشتن. رجوع به خَبْط شود.
- اختلال عقل، عدم انتظام اعمال مغز. دیوانگی.
بینایی
بینایی. (اِ مرکب) چشم. عین. (برهان). رجوع به بینائی شود. || (حامص) بینائی. دیده وری و بینندگی باشد. (برهان). || قدرت دید. نیروی چشم. رجوع به بینائی شود. || بصیرت.
تاریکی بینایی
تاریکی بینایی. [کی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نقصان فعل حاسه ٔ بینائی: کُمْنه؛ تاریکی بینایی. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
بینندگی، بصیرت، قوه باصره. [خوانش: (حامص.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا ء است باصره.
فارسی به آلمانی
Auge (n), Öhr (n), Perspektive
واژه پیشنهادی
بینش
فرهنگ عمید
بینا بودن، بینندگی،
بصیرت،
(اسم، حاصل مصدر) از حواس پنجگانه که وظیفهاش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است،
فارسی به عربی
بصر، رویه، عین، منظور، نظر
معادل ابجد
1281