معنی نویسنده آمریکایی اثر پیرمرد و دریا

لغت نامه دهخدا

پیرمرد

پیرمرد. [م َ] (اِ مرکب) شیخ. سالخورده. کهنسال. بپیری رسیده. مقابل پیرزن:
یکی پیرمرد است بر سان شیر
نگردد ز جنگ و ز پیکار سیر.
فردوسی.
چنان شد که دینار بر سر بطشت
اگر پیرمردی ببردی بدشت
نکردی بدینار او کس نگاه
ز نیک اختر روز وز داد شاه.
فردوسی.
زن و کودک و پیرمردان براه
برفتند گریان بنزدیک شاه.
فردوسی.
عاشقی را، چه جوان چه پیرمرد
عشق بر هر دل که زد تأثیر کرد.
عطار.
ز بنگاه حاتم یکی پیرمرد
طلب ده درم سنگ فانیذ کرد.
سعدی.
جوانی فرارفت کای پیرمرد
چه در کنج حسرت نشینی بدرد.
سعدی.
یکی پیرمرد اندر آن ده مقیم
ز پیران مردم شناس قدیم.
سعدی.
پیرمردی لطیف در بغداد
دختر خود بکفشدوزی داد.
سعدی.
ز نخوت برو التفاتی نکرد
جوان سربرآورد کای پیرمرد.
سعدی.
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
سعدی.
پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.
(گلستان).
پیرمردی جهان دیده در آن کاروان بود. (گلستان).

پیرمرد. [م َ] (اِخ) دهی از دهستان بهمی سردسیر بخش کهگیلویه ٔشهرستان بهبهان واقع در 8هزارگزی جنوب باختری قلعه اعلا مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه، محصول آنجا غلات و پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری. صنایع دستی قالی و قالیچه و جاجیم و پارچه بافی و راه آن مالرو است. ساکنین ازطایفه ٔ بهمی هستند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ فارسی هوشیار

پیرمرد

(صفت) مرد سالخورده مرد کهن سالمقابل پیر زن: موکلان. . . آن مردمان را دیدند که با پیرمرد گفتار میکردند.

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

پیرمرد

مرد پیر، مرد سال‌خورده و کهن‌سال،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پیرمرد

سالخورده، سالدیده، سالمند، کهنسال، مسن،
(متضاد) پیرزن، جوان

فارسی به انگلیسی

پیرمرد

Graybeard

معادل ابجد

نویسنده آمریکایی اثر پیرمرد و دریا

1855

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری