معنی نویسنده اثر بابا لنگ دراز
حل جدول
جین وبستر
نویسنده بابا لنگ دراز
جین وبستر
خالق اثر بابا لنگ دراز
جین وبستر
نویسنده اثر بابالنگ دراز
جین وبستر
لغت نامه دهخدا
لنگ دراز. [ل ِ دِ] (ص مرکب) دارای پای دراز و بیشتر به طنز مردم طویل القامه را گویند.
لنگ
لنگ. [ل َ] (اِ) لای ؟ لِه ؟ دُردی ؟:
از لنگ و رنگ کون و دهان را به گرد خنب
کون لنگ خای کرد و دهان رنگ دوش کرد.
سوزنی.
بابا
بابا. (اِخ) نام مولای عباس. || نام مولای عایشه. || نام پدر عبدالرحمن بن بابا یا باباه تابعی. || نام پدر عبداﷲبن بابا یا بابی یا بابیه تابعی. (منتهی الارب).
بابا. (اِ) پدر. اَب. باب. والد:
هست مامات اسب و بابا خر
تومشو تر چو خوانمت استر.
سنائی.
ز ابتدا سرمامک غفلت نبازیدم چو طفل
زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای من.
خاقانی.
من از شفقت پیربابای خویش
فراموش کردم محابای خویش.
نظامی.
گفت بابا درست شد دستم.
نظامی.
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رأی تو عالم آرایم.
نظامی.
گفت بابا چه زیان دارد اگر
بشنوی یکبار تو پند پدر.
مولوی.
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز شانه ٔ بابا نبود.
مولوی.
سر برآورد و گفت پیر کهن
جان بابا سخن دراز مکن.
سعدی (هزلیات).
پسر مرد تهی کیسه مبادا زیبا
گرچه از دولت او کیسه کند پر بابا.
اوحدی.
زیباتر آنچه ماند ز بابا از آن تو
بدای برادر از من و اعلا از آن تو.
وحشی.
|| در خطاب به پسر، به معنی جان بابا. عزیز پدر:
پسری با پدر بزاری گفت
که مرا یار شو به همسر و جفت
گفت بابا زنا کن و زن نه
پند گیر از خلایق از من نه.
اوحدی (از آنندراج و انجمن آرا).
- امثال:
قدر بابا آن زمان دانی که خود بابا شوی.
بازی بازی با ریش بابا هم بازی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
در زبان اطفال نیز پدر را گویند || پدر و جد را گویند که پدر پدر و پدر مادر باشد. (برهان) (هفت قلزم) (شعوری) (آنندراج). نیا. پدربزرگ. || مردی. کسی. تنی: من بابائی هستم غربیه (تداول). || در زبان بربری و ترکی و عربی غربی به معنی پدراست. (دزی ج 1 ص 47). || «بابا» را بر پیران کامل اطلاق کنند که بمنزله ٔ پدر باشند چنانکه باباافضل کاشی و باباطاهر همدانی و امثال ایشان و اتراک نیز آتا گویند مانند: رنگی آتا و وادون آتا که نام دو تن از مشایخ خوارزم بوده و قبر ایشان زیارتگاه است. و مردم اولاد خود را بنام ایشان نذر کنند و مبارک دانند و آتانیاز خوانند و در بلاد روم پیران و مرشدان خود را، دده گویند و هر کس را که در کاری بزرگ باشد تعظیماً بابا خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). سرکرده وریش سفید طایفه ٔ قلندران را نیز بابا گویند. (برهان) (هفت قلزم):
بابای شفیق و پیر خوش دم
تاریخ کهن سرای عالم.
ظهوری (ساقی نامه).
|| در استعمال فارسی به هنگام ندا و خطاب گاهی بجای «یا هذا»ی عرب بکار رود: بابا حالا که نمیشود رها کن. بابا مجبورت که نکرده اند. بابا برو پی کارت. بابا ول کن: این دو نفر نیز حساب دخل و خرج خود کرده اند، یکی را یکنفر خورنده زیاده بوده، آن یک کدخدا گفته که بابا ترا یک نفر زیاده از من است برخیز و با خانه ٔخود رو که من این وجه میدهم. (مزارات کرمان ص 52). || رئیس قاطرچیان. هر یک از رؤسای قاطرخانه ٔ دولتی. لقب گونه ای بوده است که برؤسای قاطرخانه ٔ شاهی در دوره ٔ قاجاریه میداده اند: بابا اکبر. بابا شعبانعلی. باباشمل.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) دارای پای دراز، بطنز افراد بلند قد را گویند.
اطلاعات عمومی
ترکی به فارسی
پدر، بابا
فرهنگ عمید
انسان یا حیوانی که پایش آسیب دیده و نتواند درست راه برود،
پای آسیبدیده که بلنگد،
خسته و وامانده: پای ما لنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نخیل (حافظ: ۱۰۱۹)،
نیازمند به چیزی،
* لنگ کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
آسیب رساندن به پای کسی، بهگونهای که بلنگد،
[مجاز] کاری را تعطیل کردن،
[مجاز] توقف کردن قافله میان راه،
معادل ابجد
1204