معنی نویسنده اثر بچه های عمو توم

لغت نامه دهخدا

توم

توم. (اِ) نشای برنج در دیلمان و گیلان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به توم بیجار شود.

توم. [ت ُ وَ] (ع اِ) ج ِ تومه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تومه و ماده ٔ قبل شود.

توم. (ع اِ) دانه ٔ سیمین مانند مروارید. (ناظم الاطباء). مروارید و بعضی گفته اند مهره ها که آن را از نقره سازند مانند مروارید. (آنندراج).

توم. (اِخ) کلمه ٔ نبطی است و معنی آن قرین است و آن نام ملکی است که به مانی نازل شد. (ابن الندیم از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


عمو

عمو. [ع َ] (از ع، اِ) عم عربی است که در تداول فارسی عمو گویند. برادر پدر. عم. افدر. اودر. کاکا.رجوع به عم شود. || گاه به مردم عامی یا به دوستان نزدیک خود نیز عمو خطاب کنند:
رو توکل کن تو با کسب ای عمو
جهد میکن کسب میکن موبمو.
مولوی.
- عموجان، خطاب به عموی خود کنند. (از فرهنگ فارسی معین).
- || به مردم عادی یا به دوستان نزدیک خود خطاب کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- عمونوروز، نامی است که اخیراً بر پیرمردی خیالی اطلاق میشود که در ایام نوروز برای کودکان هدیه می آورد. و ظاهراً تقلیدی ازبابانوئل مسیحیان است.
- عمویادگار خوابی یا بیدار؟، با این جمله بمزاح از خواب یا بیدار بودن مخاطب سؤال کنند. (از امثال و حکم دهخدا).

عمو. [ع َم ْوْ] (ع اِمص) گمراهی. (منتهی الارب). ضلال. || خواری و فروتنی. ذلت و خضوع. (از اقرب الموارد). || میل کردن به چیزی. (منتهی الارب).


توم بیجار

توم بیجار. (اِ مرکب) قطعه ٔ کوچک که در آن برنج کارند و خزانه کنند تا سپس نشا کنند در جای دیگر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مرکب از: توم، تخم سبزه ٔ نورسته و انبوه برنج جهت نشا کردن در شالیزارها + بیجار = محل زراعت برنج.

فرهنگ فارسی هوشیار

توم

‎ مروارید، مهره های سیمین

گویش مازندرانی

توم

پسوند ای است که در صفت برتر به کار رود و به معنای از است

بذر

وقت – زمان

بذر

فارسی به عربی

معادل ابجد

نویسنده اثر بچه های عمو توم

1474

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری