معنی نویسنده اثر تاتار خندان

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تاتار

تاتار. (اِخ) دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز در 15 هزارگزی جنوب باختری خدا آفرین و 28/5 هزارگزی جاده ٔ شوسه ٔاهرکلیبر، کوهستانی، گرمسیر مالاریایی دارای 370 تن سکنه آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت گله داری. راه مالرو در دو محل بفاصله 2/5 هزارگزی بنام تاتار بالا و تاتار پائین مشهور و سکنه ٔ تاتار بالا 175 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

تاتار. (اِخ) محلی است در کنار راه بجنورد بگنبدقابوس بین قلعه ٔ میرو و بدرانلو در 327 هزارگزی مشهد.

تاتار. (اِخ) یکی از امرای ترک:... شنبه ٔ بیست و سیم جمادی الاولی سنه ٔ خمس و تسعین و ستمائه ارسلان اغول را گرفته بیاوردند و هلاک کردند... پادشاه اسلام روزپنجشنبه هفتم جمادی الاخر بعزم زیارت پیرابراهیم زاهد بر نشست... ودر آن سال میان توقتا پادشاه اولوس قبچاق و بوقای پسر تاتار جنگ افتاده بود و بوقای بقتل آمده و کسان او متفرق گشته... (تاریخ غازان ص 100).

تاتار. (اِخ) نام طایفه ای است بزرگ از ترکستان و اصل آن از اولاد تاتارخان بوده اندو تاتارخان برادر مغول خان و اولاد این دو، بنی اعمام یکدیگر و بمرور، بسیار شده اند و تاتار را تار تاری و تتار و تتر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج).

تاتار. (اِخ) تتر و یا تتار نام قومی است بقول تامسُن در قرن هشتم میلادی (دوم هجری) درکتبیه های ترکی ارخون نام دو طایفه از تاتار بنام «سی تار» و «نه تاتار» یاد شده در آن عصر مراد از نام مذکور مغول یا بخشی از مغول بود نه قومی ترک و بقول تامسُن این تاتاران درجنوب غربی بایکال تا حدود ناحیه ٔ کرول سکنی داشتند. طرد ترکان از مغولستان کنونی و پیشرفت قبایل مغول مرتبط با تأسیس حکومت ختا (قراختائیان) است. محمود کاشغری (در نیمه ٔ دوم قرن پنجم هَ. ق.) که از تاتار نام برده (I، 123) آگاه بود که زبان تاتار جز زبان ترکی است (I، 30). بعض دسته های تاتار با قبایل ترک متحدشدند و در قسمت های غربی تر سکونت گزیدند. در حدود العالم تاتاران متعلق به تغزغز دانسته شده اند. در کتب مربوط به فتوحات مغول در قرن هفتم هجری همه جا (در چین و ممالک اسلامی و روسیه و اروپا) آنان بنام تاتار یاد شده اند. ابن الاثیر (چ ترنبرگ XII، 178 ببعد، 236ببعد) اسلاف چنگیز را بدین نام میخواند. رشیدالدین که گویا از مورد استعمال و وسعت مفهوم تاتار پیش از مغول آگاهی نداشته، تاتار را قومی خاص بجز مغول میداند که ساکن بویرنور (در جنوب شرقی کرول) بودند. از عصر فتوحات چنگیز، بسیاری ازقبایل تابع اوبنام «مغول » خوانده شدند و اساساً تاتاران بهمان اندازه ٔ مغولان نیرومند بودند و از این جهت بسیاری از اقوام این نام را بخود بستند. از این روست که امروز در ختای، هندوستان، چین، ماچین، قرقیزستان، کلار (لهستان)، باشقرد (هنگری)، دشت قبچاق، ممالک شمالی، اعراب بدوی، سوریه، مصر و ممالک مغرب نام تاتار را بهمه ٔ اقوام ترک اطلاق کنند. رجوع کنید به دائره المعارف اسلام: تاتار. بقلم بارتلد در زبانهای اروپایی تارتار گویند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: این نام اصلا بقومی از اقوام مغول اطلاق میشد که صفوف پیشین لشکر چنگیزخان را تشکیل میدادند در قرون وسطی لفظ تاتار را مترادف مغول تلقی میکردند و در تواریخ عربی و فارسی به این معنی بکار برده شده. بعدها بطور تعمیم بتمام اقوام تورانی تاتار و بلاد شمالی را که مسکن آنان بوده تاتارستان خوانده اند، سپس به عدم صحت تعبیر مذکور پی برده آنرا ترک کرده اند. امروزه این کلمه را به یکی از اقوام و طوایف امت عظیمه ٔ ترک اطلاق نمایند و در حقیقت در اثر اختلاط و امتزاج و مناسبات ممتده از زمانهای قدیم، به مغولها بسیار نزدیک شده اند و تا درجه ای خون مغولی در رگهای اینان جریان دارد. و از این رو هم استحقاق این نام را پیدا کرده اند و با این حال از نظر لسان، اخلاق و عادات و جهات دیگر به ترکها نزدیک تر از مغولها میباشند. اینان در سوابق ایام در جاهائی که مشمول دایره ٔ حکومت سلاله ٔ جوجی خان از فرزندان چنگیزخان بود در ممالک دولت دشت قبچاق می زیستند، و امروز در کریمه و غازان می زیند و تاتارهای کریمه و غازان نامیده می شوند، و همچنین نوغای ها و دیگر اقوام تاتار در روسیه اقامت دارند و در سواحل ولگا و سیبری زندگانی می کنند و زبان اصلی اینان به زبان ترکی عثمانی بیش از زبان جغتائی یعنی لهجه ٔ ترکان ترکستان شباهت دارد، وفقط از ازمنه ٔ قدیم به این طرف با اقوام دیگر اختلاطو امتزاجی نکرده اند، و از این رو سیما و خطوط چهره ٔمخصوص به اقوام تورانی را بخوبی محافظت کرده اند امروز بیش از 2300000 تن در کشور روسیه زندگانی می کنند در روبریچه و ممالک عثمانی نیز تاتارهای بسیار میزیند که از کریمه به این نقاط مهاجرت گزیده اند و کتابهای بسیار در زبان خود دارند که مقدار کثیری از آنها در شهر غازان طبع و نشر شده و جمعی از جوانان تاتار به وحدت زبان تاتار و عثمانی می کوشند. مردمان فعال و آرامی هستند، قابلیت و استعداد کاملی برای قبول تمدن دارند چنانکه جمله ٔ سیاحان و جغرافیون به این معنی گواهی میدهند، در هر حال اینان از جنس ترک خالص می باشند و تعبیر سقیم «تاتار» بمناسبت تابعیت آنها بخانان چنگیزی بر آنها اطلاق شده - انتهی. تاتارها نخست قبیله ای بودند که در حدود قرن نهم میلادی در دره های «این شان » واقع در مغولستان می زیستند لکن از آن پس نام ایشان بر منچوها و مغولان و ترکان نیز اطلاق شد. چنگیزخان نیز از این قبیله پدید آمده است. (تمدن قدیم فوستل دکولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی ص 469). تاتار جنسی از تغزغزند. (حدود العالم):... در شهور سنه ٔ ستین و خمسمائه خوارزمشاه محمدبن سلطان تکش، بخارا را بگرفت و باز ربض فرمود و فصیل زدند و هر دو را نو کردند و در شهور سنه ٔ سته عشره و ستمائه باز لشکر تاتار آمد و شهر را بگرفت و باز ویران شد. (تاریخ بخارا ص 42):... غفاری که نسیم لطفش ماده ٔ بقاء هر دوستار آمد، قهاری که جلد و عنفش تیغ آبدار تاتار گشت. (تاریخ جهانگشا ص 1). و چون اقوام تاتار را خطی نبوده است بفرمود (چنگیز خان) تا از ایغوران کودکان مغولان خط درآموختند و آن یاساها و احکام بر طوامیر ثبت کردند وآنرا یاسانامه ٔ بزرگ خوانند و در خزانه ٔ معتبران پادشاه زادگان باشد... (تاریخ جهانگشا چ قزوینی ج 1 ص 17)... چون در عهد دولت چنگیزخان عرصه ٔ مملکت فسیح شد هر کس را موضع اقامت ایشان که یورت گویند تعیین کرده او تکین نویان را که برادر او بود و جماعت دیگر را از احفاد در حدود ختای نامزد کرد، و پسر بزرگتر توشی را از حدود قیالیغ و خوارزم تا اقصای سقسین و بلغار و از آن جانب تا آنجا که سم اسب تاتار رسیده است بدو داد. (تاریخ جهانگشا ص 31)... و دهاقین و جمعی که استطاعت تحویل و انتقال نداشته باشند مقام سازند و بهر وقت که لشکر تاتار برسد بخدمت استقبال تلقی نمایند و بنفس و مال توقی، و شحنه قبول و فرمان ایشان رامشمول نمایند. (تاریخ جهانگشا ص 120)... در اثنای آن حالت ترکمانی که قلاووز و دلیل سلطان بود نام او بوقا از گوشه بیرون تاخت و جمعی از تراکمه با او زده بودند بمغافصه خود را در شهر انداخت و جمعی که در موافقت و انقیاد لشکر تاتار مخالفت نمودند با او مطابقت کردند و نقیب نقاب امارت از چهره بگشاد و تراکمه ٔ آن حدود روی بدونهادند... (تاریخ جهانگشا چ قزوینی ج 1 ص 121)... چون بر این هیأت بکنار نشابور رسید (سلطان محمد) شب دوازدهم صفر سنه ٔ سبع عشره و ستمایه ٔ در شهر آمد و از غایت ترسی که بر او غالب بود دائماً مردم را از لشکر تاتار می ترسانید و بر تخریب قلاع که در ایام دولت فرموده بود تأسف فرا می نمود. (تاریخ جهانگشا چ قزوینی ج 1 ص 134)... در زمانی که لشکر اسلام به تسخیر ولایت خراسان آمدند اجداد او (امیر مبارزالدین محمدبن المظفربن المنصوربن الحاجی) از دیار عرب بدان جانب آمدند و در آن وقت که لشکر تاتار بولایت خراسان آمدند او بطرف یزد آمد وجود همایون پادشاه اسلام غازان خان در طوفان طوارق و حدثان کفیل مصالح و مناجح بندگان سبب امن و امان عالمیان کرد تا هزاران نفوس پاک را از آسیب شکنجه و نهیب سرپنجه ٔ تاتار کفار مصون گردانید. (تاریخ غازان ص 78)... چون ماروچاق واتک محل سکنای تو و طایفه ٔ تاتاریه و نزدیک بسرزمین اوزبکیه است جماعت تاتار، الوس خود را برداشته در آن مکان مستقیم و هر گاه جماعت مذکوره اراده ٔ فساد نماینددر تنبیه آنها کوشیده حقیقت را هر روزه بعرض اقدس رسانند... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 42)... مأمورین با توپخانه و سپاه از راه فراه روانه شده الوس تاتار را نیز با خود متفق کرده در ورود به ظاهر هرات تیمورخان از ورود لشکر مطلع شده با جمعیت خود به مقابله آمده و حرب صعب در میان فریقین اتفاق افتاد. (مجمل التواریخ گلستانه ص 49). رجوع به «تاریخ ادبی ایران » پرفسور ادوارد برون ج 1 ص 86 و تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 1، 82 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2119، 2187، 2255، 2574 و غزالی نامه ٔ جلال همایی ص 137 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 1، 3، 7، 27، 52، 172 شود. || ولایتی است که مشک خوب از آنجا آورند و ترکان آنجا را نیز گویند. (برهان). نام ولایتی مشک خیز که منسوب به پیکان تتر (ظ: ترکان تتر) چه تتار و تتر در او لغت است. (شرفنامه ٔ منیری). مشک تاتاری و قرقزی و قرقیزی که خرخزی نیز گویند از آنجا تاچین خیزد. (آنندراج). و آهوی تتار بهمین مناسبت معروف است:
هم گوهر تن داری هم گوهر نسبت
مشک است در آنجا که بود آهوی تاتار.
منوچهری.
نه در پر و منقار رنگین سرشته
چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد.
ناصرخسرو.
از گرد راهش آسمان تر مغز گشته آنچنان
کز عطسه ٔ مغزش جهان پر مشک تتار آمده.
خاقانی.
آهوی تاتار را سازد اسیر
چشم جادو خیز و عنبر موی تو.
خاقانی.
چو بر سنبل چرد آهوی تاتار
نسیمش بوی مشک آرد ببازار.
نظامی.
عود می سوزند یا گل میدمد در بوستان
دوستان، یا کاروان مشک تاتار آمده ست.
سعدی (دیوان چ مصفا ص 367).

تاتار. (اِخ) دهی است از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 34 هزارگزی شمال باختری پلدشت 10 هزارگزی شمال ارابه رو قره تپه به ماکو، دره، معتدل سالم با 25 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی، راه مالرو، قشلاق ایل جلالی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


خندان خندان

خندان خندان. [خ َ خ َ] (ق مرکب) در حال خنده. (ناظم الاطباء):
آن خداوند من آن فخر خداوندان
دو لبش در گه گفتن خندان خندان.
منوچهری.
خندان خندان شراب خوردند بهم
گریان گریان کباب کردند مرا.
منوچهری.
|| آرام آرام. نرمک نرمک.


خندان

خندان. [خ َ] (نف، ق) متبسم. خنده کننده. (ناظم الاطباء). مقابل گریان:
بمزدک چنین گفت خندان قباد
که از دین کسری چه داری بیاد.
فردوسی.
چنین گفت آن کس که پیروز گشت
سر بخت او گیتی افروز گشت
بد و نیک هر دو ز یزدان بود
لب مرد باید که خندان بود.
فردوسی.
همان در جهان ارجمند آن بود
که با او لب شاه خندان بود.
فردوسی.
یکروز سبک خیزد شاد و خوش و خندان
پیش آید و بردارد مهر از سر زندان.
منوچهری.
بسا که خندان کرده ست چرخ گریان را
بسا که گریان کرده ست نیز خندان را.
ناصرخسرو.
تو گریانی جهان خندان موافق کی شود با تو
جهان بر تو همی خندد چرایی تو برو گریان.
ناصرخسرو.
اقوال پسندیده مدروس گشته... و عالم غدار... محصول این ابواب تازه روی و خندان. (کلیله و دمنه).
جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل
وز لب خندان او بلبله بگریست زار.
خاقانی.
ببین همچون لبت خندان رخ صبح
بده چون اشک من جام صبوحی.
خاقانی.
کسی کز خیل اعدای تو شد بر روزگار او
قضا خندان همی آید قدر دندان همی خاید.
خاقانی.
چو بی گریه نشاید بود خندان
وزین خنده نشاید بست دندان.
نظامی.
چو خندان گردی از فرخنده فالی
بخندان تنگدستی را به مالی.
نظامی.
چو بتخانه خالی شد از انجمن
برهمن نگه کرد خندان بمن.
سعدی (بوستان).
خلق از پی ما دوان و خندان.
سعدی (گلستان).
|| خوشحال. خوش. شادان: و از عجائب تبت آن است که هر که اندر تبت شود خندان و شادان دل شود بی سببی. (حدود العالم).
همه نیکوئیها ز یزدان بود
کسی را کجا بخت خندان بود.
فردوسی.
بر او گرامی تر از جان بدی
بدیدار او شاد و خندان بدی.
فردوسی.
نخستین نیایش به یزدان کنید
دل از داد ما شاد و خندان کنید.
فردوسی.
کرا پشت گرمی ز یزدان بود
همیشه دل و بخت خندان بود.
فردوسی.
خاقانیا تو خوش خور آسیب دهر دون
یک رادمرد خوشدل و خندان نیافتم.
خاقانی.
سلام کردم و با من بروی خندان گفت.
حافظ.
|| مستهزی ٔ. طعنه زننده. مسخره کننده:
همان رشک شمشیر نادان بود
همیشه بر او بخت خندان بود.
فردوسی.
|| طری. تازه. (یادداشت بخط مؤلف):
به نو بهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان.
رودکی.
|| شکفته. دهان شکفته. مقابل دهان کور. (یادداشت بخط مؤلف). هر چیز لب واشده.مانند غنچه و پسته. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی):
سرو را ماند آورده گل سوری بار
بینی آن سرو که خندان گل سوری بر اوست.
فرخی.
گر چو نرگس یرقان دارم باز
گل خندان شوم انشاءالله.
خاقانی.
در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند.
خاقانی.
اگر پسته ٔ سبز خندان ندیدی
بسوی فلک بین کز آنسان نماید.
خاقانی.
یارب آن نوگل خندان که سپردی بمنش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش.
حافظ.
- پسته ٔ خندان، پسته ٔ دهان کافته.مقابل پسته ٔ دهان بسته. (یادداشت بخط مؤلف):
گرچه کشف چو پسته بود سبز وگوژپشت
حاشا که مثل پسته ٔ خندان شناسمش.
خاقانی.
رنگ بسبزی زند چهره ٔ او را مگر
سوی برون داد رنگ پسته ٔ خندان او.
خاقانی.
- || کنایه از لب است:
بگشا پسته ٔ خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز بشک.
حافظ.
- نار خندان، انار شکافته دهن:
عرصه و دیوار و سنگ و کوه یافت
پیش او چون نار خندان می شکافت.
مولوی.
گر اناری می خری خندان بخر
تا دهد خنده ز دانه ٔ او خبر
نار خندان باغ را خندان کند
صحبت مردانت چون مردان کند.
مولوی.
گل و شبنم بچشمش روی اشک آلود می آید
نگاه هر که افتاده ست بر آن روی خندانش.
وحید.

فرهنگ فارسی هوشیار

تاتار

نام تیره ای از ترکان فرزندان تاتار خان برادر مغول خان


خندان خندان

(صفت) خندان (بتاکید)، بلند خنده کننده.

فرهنگ عمید

خندان

خنده‌کننده،
(قید) درحال خندیدن،
[مجاز] شکفته و بازشده: گل خندان، پستهٴ خندان،
(بن مضارعِ خنداندن) = خنداندن


تاتار

مغول،
هریک از افراد این قوم،

فرهنگ معین

تاتار

(اِ.) نامی که در گذشته به مغول اطلاق می شد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تاتار

تتار، مغول، مغول‌تبار، تتر

معادل ابجد

نویسنده اثر تاتار خندان

2593

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری