معنی نژاد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
اصل، نسب، گوهر، اصیل، نژاده،
فرهنگ عمید
اقوامی که از لحاظ اصلونسب و علامات ظاهری، از قبیل رنگ پوست بدن و قیافه و استخوانبندی و خصوصیات روحی و اخلاقی با هم مشابهت دارند،
اصل، نسب،
سرشت،
* نژاد زرد: مجموع افرادی که پوست بدنشان زرد است و در آسیای شرقی و جنوب شرقی سکنی دارند،
* نژاد سرخ: شامل بومیان امریکا بوده و اکنون نسل آنها در شرف انقراض است،
* نژاد سفید: مجموع افرادی که پوست بدن آنها سفید است و در قسمت عمدۀ اروپا و امریکا و آسیای غربی و جنوبی و افریقای شمالی و جنوبی زندگی میکنند،
* نژاد سیاه: مجموع افرادی که پوست بدنشان سیاه است و در افریقای مرکزی و شرقی بهسر میبرند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اصل، تبار، دودمان، ذریه، عرق، گوهر، نتاج، نسب، نسل
فارسی به انگلیسی
Origin, Race, Stock
فارسی به ترکی
irk, soy
فارسی به عربی
اجهاد، جنس، دم، قضیه، هبوط
فرهنگ فارسی هوشیار
اصل، نسبت، گوهر، خاندان، جوهر، تبار
فارسی به ایتالیایی
razza
فارسی به آلمانی
Anspannen, Anspannung (f), Ausgabe (f), Ausgang (m), Ausgeben, Ausstellen, Belastung (f), Blut (n), Dehnen, Dehnung (f), Die [noun], Problem (n), Rasse
واژه پیشنهادی
سوه
معادل ابجد
1055