معنی نگاه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(نِ) [په.] (اِ.) نظر، دید.
فرهنگ عمید
دید، نظر،
(اسم) چشم،
(شبه جمله) [عامیانه] توجه کنید، توجه کن،
* نگاه داشتن: (مصدر متعدی)
نگاهداری کردن،
متوقف ساختن، ایست دادن،
* نگاه کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) دیدن، نگریستن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تماشا، توجه، دید، دیدار، رویت، عنایت، مشاهده، نظاره، نظر، نگرش
فارسی به انگلیسی
Eye, Look, Regard, View
فارسی به ترکی
bakış
فارسی به عربی
اعتبار، لمحه، نظره
فرهنگ فارسی هوشیار
نظر، نگریست، مشاهده، ملاحظه
فرهنگ پهلوی
دیدار، توجه، دیدن
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Aussehen, Blick (m), Blicken, Gucken, Schauen, Sehen
واژه پیشنهادی
نظاره
معادل ابجد
76