معنی نگاهبان
لغت نامه دهخدا
نگاهبان. [ن ِ] (ص مرکب، اِ مرکب) نگاه دارنده ٔ چیزی و حفاظت کننده ٔ آن. (آنندراج). حافظ. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). حارس. محافظ. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نگهدارنده. (ناظم الاطباء). حفیظ. وکیل. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). رقیب. (ترجمان القرآن). ناظر. مهیمن. خفیر. (از منتهی الارب). موکل. مستحفظ. راصد. دیده بان. ناطور. ناظور. ناظوره. نگهبان. (یادداشت مؤلف). پاسبان:
چون دید شاه خلق جهان خواستاراوست
بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان.
منوچهری.
سر وی [سر حسین] از صندوق بیرون کردندی و بر سر نیزه کردندی و نگاهبان بر آن کردندی. (تاریخ سیستان). و نگاهبان به سر قلعه برآمد و نگاه کرد. (تاریخ سیستان).
به گردش اندر ناگاه حلقه کن لشکر
نگاهبانان بر وی گمار از آتش و آب.
مسعودسعد.
شمشیر پاسبان ملک است و نگاهبان ملت. (نوروزنامه). وآن را دو در بود شرقی و غربی و پیرامون نگاهبانان بودند. (مجمل التواریخ).
آمد نگاهبان ریاست فراستش
آری نگاهبان ریاست فراست است.
ادیب صابر.
شیطان ز درت رمیده آنسانک
پیلان ز نگاهبان کعبه.
خاقانی.
چون عدل سپاهداراسلام
چون عقل نگاهبان دولت.
خاقانی.
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک.
خاقانی.
ای پاسبان بیدار و ای نگاهبان هشیار. (سندبادنامه ص 86).
|| کشیکچی. آنکه کشیک می دهد. که بر در سرای یا مؤسسه یا اداره ای گماشته شده است پاسداری آنجا را. || (اصطلاح نظامی) قراول. سربازی که کشیک می دهد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به نگهبان شود.
فرهنگ معین
(~.) (اِ.) پاسبان، مراقب.
فرهنگ عمید
نگهبان
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
کشیک، مراقب، نگهبان، حارس، حافظ، گماشته
فرهنگ فارسی هوشیار
حافظ چیزی، حفیظ، وکیل، ناظر
معادل ابجد
129