معنی نگونسار

لغت نامه دهخدا

نگونسار

نگونسار. [ن ِ] (ص مرکب، ق مرکب) وارونه. معکوس. سرته. نگوسار. نگون. پشت رو:
دریده درفش و نگونسار کوس
چو لاله کفن، روی چون سندروس.
فردوسی.
نهاده بر اسبان نگونسار زین
تو گفتی همی برخروشد زمین.
فردوسی.
بر او برنهاده نگونسار زین
ز زین اندرآویخته گرزکین.
فردوسی.
خامش منشین زیر فلک ایمن ازیراک
دریاست فلک بنگر دریای نگونسار.
ناصرخسرو.
عکس مراد ما و تو کار وی
شاهد بس است شکل نگونسارش.
ناصرخسرو.
زین بحر بی آرامش نگونسار
آراسته قعرش به دُرّ و مرجان.
ناصرخسرو.
باره ٔ بخت تو را باد ز جوزا رکاب
مرکب خصم تو را باد نگونسار زین.
خاقانی.
- به نگونسار، به حالت واژگونی. به سرازیری. (فرهنگ فارسی معین):
تا سَرْش نبری نکند قصد برفتن
چون سَرْش بریدی برود سر به نگونسار.
ناصرخسرو.
|| به رو افتاده. مکب ّ علی وجهه:
بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد
فکنده نگونسار پر خون و گرد.
فردوسی.
|| سرازیر. (ناظم الاطباء). سرته. که سر به جای پای دارد. که سرش بر زمین و پایش در هواست. معلق:
نگونسار ایستاده مر درختان را همی بینی
زبانهاشان روان بر خاک برکردار ثعبانها.
ناصرخسرو.
که نگونسار مرد پندارد
که همه راستان نگونسارند.
ناصرخسرو.
|| آویزان. سرنگون. به پای آویخته. نیز رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود:
یک پایک او را ز بن اندربشکسته
و آویخته او را به دگر پای نگونسار.
منوچهری.
تا زلف نگونسار سیاه تو بدیدم
برخاست به کار تو سر سرخ نگونسار.
سوزنی.
درخت تود از آن آمد لگدخوار
که دارد بچه ٔ خود را نگونسار.
نظامی.
|| پایین افتاده. خم گشته. فروافتاده. به زیر افتاده:
برو کآفریننده ات یار باد
سر بدسگالت نگونسار باد.
فردوسی.
تو را پشت یزدان دادار باد
سر دشمنانت نگونسار باد.
فردوسی.
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هریکی با شکمی حامل و پرماز لبی.
منوچهری.
نبینی که مست است هر یاسمینی
نبینی که سر چون نگونسار دارد.
ناصرخسرو.
آن هنرها گردن ما را ببست
زآن مناصب سرنگونساریم و پست.
مولوی.
چو چنگ از خجالت سر خوب روی
نگونسار و در پیشش افتاده موی.
سعدی.
|| ازپای درآمده. به خاک افتاده. ازپاافتاده. سرنگون شده. که قائم و استوار و پابرجا نیست:
درفش بزرگان نگونسار دید
به خاک اندرون خستگان خوار دید.
فردوسی.
|| ویران گشته. خراب شده. زیروزبرشده. (ناظم الاطباء). فروریخته. ویران شده:
که جانش به دوزخ گرفتار باد
سر دخمه ٔ او نگونسارباد.
فردوسی.
گفت یارب کوشک فرعون نگونسار باد. (قصص الانبیاء ص 105). || کج. معوج. (فرهنگ فارسی معین). کوژ. کوز. خمیده. نااستوار:
داد به الفغدن نیکی بخواه
زین تن منحوس نگونسار خویش.
ناصرخسرو.
|| کسی که از خجلت و شرمساری سر به زیر افکنده باشد. (ناظم الاطباء). سرافکنده. منکوب:
وآنکس که نباشد به جهانداری او شاد
مقهور و نگونسار و نژند دو جهان باد.
فرخی.
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.
فرخی.
جاوید بدین هر دو ملک ملک قوی باد
تا کور شود دشمن بدبخت نگونسار.
فرخی.
گشتند رهی او ز نادانی
هر بی هنری و هر نگونساری.
ناصرخسرو.
آنکه نگونسار شد مباد سرافراز
وآنکه سرافراز شد مباد نگونسار.
سوزنی.
اعدای دولت او را مقهور و نگونسار گرداناد. (تاریخ قم ص 4). || واژگون. وارون. ناموافق:
همی گفت آه از این بخت نگونسار
که یکباره ز من گشته ست بیزار.
(ویس و رامین).
ترسیدم و پشت بر وطن کردم
گفتم من و طالع نگونسارم.
مسعودسعد.
|| به سر. با سر. سرنگون:
بیامد سه تن را به نیزه ز زین
نگونسار برزد به روی زمین.
فردوسی.
بزد دست بهرام واو را ز زین
نگونسار برزد به روی زمین.
فردوسی.
همی خواست کو را رباید ز زین
نگونسار ز اسب افکندبر زمین.
فردوسی.
وآنگه چون به شدی ز منظر توبه
باز درافتی به چاه جهل نگونسار.
ناصرخسرو.
و آخرالامر به شومی ظلم نگونسار درافتاد. (سندبادنامه ص 162). کنیزک بر خود بلرزید و نگونسار از اسب درافتاد. (سندبادنامه ص 143).
هم در کنار عرش سرافراز می شوند
هم در میان بحر نگونسار می روند.
عطار.
چو بت ز کعبه نگونسار بر زمین افتند
به پیش قبله ٔ رویت بتان فرخاری.
سعدی.
|| سرکج. (فرهنگ فارسی معین).
- گل نگونسار، گیاهی است از تیره ٔ پامچال ها که از گل های زینتی مرغوب است. گل های آن دارای دم گل خمیده می باشد و ریشه اش ضخیم غده ای است. گلهایش به رنگ های ارغوانی و قرمز تیره و سفید و صورتی می باشند. در ریشه ٔ غده ای گیاه مذکور ماده ای به نام سیکلامین که دارای اثر مسهلی شدید است وجود دارد و به علاوه دارای مواد گلوسیدی و اسید سیکلامیک می باشد. ریشه ٔ غده ای تازه و له شده ٔ این گیاه را به صورت ضماد بر روی تومورهای خنازیری قرار می دهند. در اکثر نقاط دنیا از جمله نواحی شمال ایران این گیاه می روید. بخور مریم. شجره ٔ مریم. بولف. عرطنیثا. خبزالمشایخ. ولف. رقف. رکف. اذن الارنب. هوم الیهودا. سیکلمه. سیکلامن. گل سیکلمه. قعلامنیس. آذریون. اذریون. اذریونه. ذهبیه. پنجه ٔ مریم. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

نگونسار

(نِ) (ص مر.) سرازیر، آویخته شده.

فرهنگ عمید

نگونسار

فرو افتاده: یکی نیزه انداخت بر پشت اوی / نگونسار شد خنجر از مشت اوی (فردوسی: ۱/۱۴۳ حاشیه)،
(اسم) (زیست‌شناسی) = گل۱ * گل نگون‌سار

حل جدول

نگونسار

وارونه، سرنگون، واژگون، معکوس، سروته، سرازیر، آویخته شده

مترادف و متضاد زبان فارسی

نگونسار

سرنگون، معکوس، نگون، نگونسر، وارو، واژگون، کج، کژ، معوج،
(متضاد) راست

فارسی به انگلیسی

نگونسار

Hanging, Inverse

فرهنگ فارسی هوشیار

نگونسار

معکوس، سرته

معادل ابجد

نگونسار

387

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری