معنی نیازمندی
لغت نامه دهخدا
نیازمندی. [م َ] (حامص مرکب) احتیاج. حاجتمندی. بی نوائی. فقر. نیازمند بودن. رجوع به نیازمند شود:
آنگاه رسی به سربلندی
کایمن شوی از نیازمندی.
نظامی.
|| اشتیاق. شوق:
بیش است به تو نیازمندی
چندانکه تو بیش می کنی ناز.
عطار.
حال نیازمندی در وصف می نیاید
آنگه که باز گردیم گوییم ماجرا را.
سعدی.
در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو.
حافظ.
|| نیازمندی ها، در تداول، ملزومات. وسایل و ابزار و اشیاء مورد حاجت و لزوم.
فرهنگ عمید
احتیاج، محتاج بودن به چیزی،
تهیدستی،
حل جدول
گدایی
مترادف و متضاد زبان فارسی
احتیاج، افلاس، بینوایی، حاجت، دربایست، فاقه، فقر،
(متضاد) بینیازی، غنا
فارسی به انگلیسی
Need, Neediness, Privation
فارسی به عربی
حاجه، ضروره، متطلب
فرهنگ فارسی هوشیار
محتاجی توضیح فرق ((نیاز)) و ((نیازمندی)) در این است که نیاز بمعنی احتیاج است و نیازمندی بمعنی محتاجی محتاج بودن و این فرق دقیقی است هر چند در استعمال هردو بمعنی هم بکار روند. یا نیامندیها جمع نیازمندی، حوایج.
فارسی به آلمانی
Bedarf (m), Bedürfnis (n), Benötigen, Benötigt, Not (f), Nötig, Notwendigkeit [noun]
معادل ابجد
172