معنی نیایش

لغت نامه دهخدا

نیایش

نیایش. [ی ِ] (اِمص) دعا. آفرین. (لغت فرس اسدی) (غیاث اللغات). دعای نیکو و آفرین. (صحاح الفرس) (از اوبهی). آفرین و تحسین. (برهان قاطع) (انجمن آرا). دعائی باشد که از روی تضرع و زاری کنند. (برهان قاطع). ستایش. تحسین. (غیاث اللغات). آفرین و دعا بود از روی زاری. (جهانگیری). خواهش. تضرع. (اوبهی) زاری. (غیاث اللغات). دعا از روی تضرع و زاری. (رشیدی). عبادت. دعا. ستایش:
به یک هفته بر پیش یزدان پاک
همی با نیایش بپیمود خاک.
فردوسی.
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
فردوسی.
همه مردم از خانه ها شد به دشت
نیایش همی ز آسمان برگذشت.
فردوسی.
کنون خواهم از تو که با رای پاک
چو رخ را نهی از نیایش به خاک.
اسدی.
بر آنم که گر بنده را شهریار
شناسد نیایش نیاید به کار.
نظامی.
نیایش در دل خسرو اثر کرد
دلش را چون فلک زیر و زبر کرد.
نظامی.
- نیایش کردن، دعا کردن. عبادت کردن. آفرین گفتن. ستایش کردن:
شب تیره تا برکشد روز چاک
نیایش کنم پیش یزدان پاک.
فردوسی.
نیایش همی کرد خود با پسر
بدان آفریننده ٔ دادگر.
فردوسی.
چو در پیش یزدان گشائی دو لب
نیایش کن ازبهر من روز و شب.
فردوسی.
گوی ترا ستاره نیایش کند همی
گوید که قدر و منزلت و مرتبت تراست.
فرخی.
موبد موبدان پیش ملک آمدی و ستایش نمودی و نیایش کردی او را. (نوروزنامه).
به طاعت خانه شد خسرو کمر بست
نیایش کرد یزدان را و بنشست.
نظامی.
- نیایش گرفتن، به دعاپرداختن. ستایش و آفرین آغاز کردن:
به شاه جهان بر ستایش گرفت
نوان پیش تختش نیایش گرفت.
فردوسی.
جهان آفرین را ستایش گرفت
بر آتشکده بر نیایش گرفت.
فردوسی.
- نیایش نمودن، نیایش کردن:
نیایش نمودند چون بندگان
به پیش کیان شاه فرخندگان.
دقیقی.
به نامه نمودی نیایش مرا
نخست آنکه کردی ستایش مرا.
فردوسی.
|| دوستی. مهربانی. (ناظم الاطباء).


نیایش کنان

نیایش کنان. [ی ِ ک ُ] (ق مرکب) در حال نیایش کردن. دعاکنان. در حال تقدیس و تعظیم و نماز بردن:
نیایش کنان پیش پیل ژیان
بباید شدن تنگ بسته میان.
فردوسی.
بیامد نیایش کنان پیش رای
که تا هند باشد تو باشی به جای.
فردوسی.
نیایش کنان پیش آتش بگشت
بنالید از هیربد برگذشت.
فردوسی.
چو پردخته شد جای بر پای خاست
نیایش کنان گفت کای شاه راست.
اسدی.
نیایش کنان هر دو لشکر به راز
که ای کاشکی بود امشب دراز.
نظامی.
نیایش کنان گفت اگر بخت شاه
کند بر سر تخت این بنده راه.
نظامی (شرفنامه ص 409).
نبینی که پیش خداوند جاه
نیایش کنان دست بر بر نهند.
سعدی.


نیایش خانه

نیایش خانه. [ی ِ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) عبادتگاه:
به آب اندام را تأدیب کردند
نیایش خانه را ترتیب کردند.
نظامی.

فارسی به انگلیسی

نیایش‌

Adoration, Devotion, Office, Praise, Prayer, Service, Worship

فرهنگ عمید

نیایش

دعا از روی تضرع و زاری،
پرستش
آفرین، ستایش: همه نیکویی‌ها ز گیتی به توست / نیایش ز فرزند گیرم نخست (فردوسی: ۲/۲۱۰)،

فرهنگ معین

نیایش

(یِ) [په.] (اِمص.) دعا، ستایش.

مترادف و متضاد زبان فارسی

نیایش

آفرین، پرستش، دعا، سبحه، طاعت، عبادت، عبودیت، مناجات، نماز، ورد

نام های ایرانی

نیایش

دخترانه، دعا به درگاه خداوند، ستایش، عبادت، پرستش و احترام نسبت به کسی

فارسی به آلمانی

نیایش

Verehrung [noun]

حل جدول

نیایش

پرستش، عبادت

فارسی به عربی

نیایش

اعجاب، دعوه، مبارکه، مدیح

فرهنگ فارسی هوشیار

نیایش

دعا، آفرین، دعای نیکو و آفرین


نیایش کنان

در حال نیایش کردن در حال ستایش.


نیایش کن

(صفت) عبادت کننده پرستنده: جمع: نیایش کنان: ((ز پاکی ورا (کعبه) خانه خویش خواند نیایش کنان را بدان پیش خواند. )) (شا. بخ 1846: 7)


نیایش کردن

(مصدر) عبادت کردن پرستش کردن: ((یزدان را نیایش کرد. ))

فرهنگ پهلوی

نیایش

نماز بردن

معادل ابجد

نیایش

371

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری