معنی نیم‌تنه بلند معمول زنان مصری

فرهنگ عمید

معمول

عمل‌شده، کارشده، ساخته شده،
(اسم) رسم و عادت،
* معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن، اجرا کردن،
* معمول شدن: (مصدر لازم)
عمل‌ شدن،
متداول شدن،
* معمول کردن: (مصدر متعدی)
عملی کردن، اجرا کردن،
متداول ساختن،

لغت نامه دهخدا

معمول

معمول. [م َ](ع ص) عمل کرده شده. کرده شده. || ساخته شده و پرداخته شده.(ناظم الاطباء). ساخته. برساخته. مصنوع. مقابل طبیعی: نوشادر بر دوگونه است معدنی و معمول.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مستعمل. || مقررشده و موافق دستور و رسمی.(ناظم الاطباء). مرسوم. متداول. رایج. به آیین.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- برحسب معمول، طبق مرسوم. مطابق عادت.
- بنا به معمول، طبق عادت. حسب المعمول.
|| خفته به خواب مصنوعی.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پوشیده شده.(ناظم الاطباء). || آب به شیر و شهد و برف آمیخته. و منه اتی بشراب معمول.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). شراب به شیر و عسل آمیخته.(از اقرب الموارد). ||(اِ) دستور و قاعده و رسم. || رواج و عادت.(ناظم الاطباء).


مصری

مصری.[م ِ](ص نسبی، اِ) منسوب به مصر.(غیاث)(برهان).منسوب و متعلق به مصر، مانند قلم و شمشیر و تریاک ونبات.(ناظم الاطباء). منسوب به مصر اعم از شهر مصر ویا کشور مصر و یا سرزمین مصر: ابلهی را دیدم... قصبی مصری بر سر.(کلیات سعدی چ مصفا ص 73).
- حمار مصری، خر منسوب به مصر. ج، حمر مصار و حمر مصاری.(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء).
- زر مصری، زر که ضرب مصر دارد:
ز من مصر باید نه زر خواستن
سخن چون زر مصری آراستن.
نظامی.
- مصری مار، کنایه از نیزه و سنان مصری است.(برهان)(آنندراج)(از ناظم الاطباء).
|| از مردم مصر.(ناظم الاطباء). اهل مصر: اما در اعتقاد این مرد [حسنک] سخن می گویند بدان که خلعت مصریان بستد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت.(گلستان چ مصفا ص 33).
- پیغمبر مصری، یوسف بن یعقوب علیهما السلام. پیغامبر چهی یا چاهی.(یادداشت مؤلف):
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی
من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی.
عسجدی.
|| نبات را گویند.(برهان). نبات را که مردم مصری گویند غلط است مگر به واسطه ٔ کثرت و خوبی نبات مصر باشد همانگونه که ظرف چین را چینی و اسب ترکستان را ترکی نامند.(از غیاث)(از آنندراج). || نام نوعی شمشیر.(نوروزنامه). شمشیر را نیز گویند.(برهان). تیغ مصری.تیغ که در مصر سازند. || تریاک.(برهان). || نوعی مرغ. مرغ مصری. شاخدار. سنگی سار.(یادداشت مؤلف). || گلی است.(یادداشت مؤلف).

فارسی به عربی

مصری

مصری


معمول

ذهاب، عادی، وضع طبیعی

فرهنگ معین

معمول

عمل شده، کار شده، رسم و عادت. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

معمول

باب، جاری، رایج، معموله، متداول، مد، مرسوم، عادی، متعارف،
(متضاد) غیرعادی، نارایج، نامتداول، نامتعارف

عربی به فارسی

معمول

انجام شده , وقوع یافته

فارسی به آلمانی

معمول

Funktionierend, Gehend, Geschwindigkeit (f), Weggehend

فرهنگ فارسی هوشیار

مصری

موزراییک: گیبتو مسری ‎ (صفت) منسوب به مصر:، از مردم مصر اهل مصر جمع: مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی. . . یازدهم مصری، (اسم) نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک.


معمول

طبق مرسوم، مطابق عادت، متداول

معادل ابجد

نیم‌تنه بلند معمول زنان مصری

1275

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری