معنی نیم بند

لغت نامه دهخدا

نیم بند

نیم بند. [ب َ] (ن مف مرکب) مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند.
- تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیده ٔ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف).
|| ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند؛ کابینه ای یا مجلسی که همه ٔ اعضای آن هنوز تعیین نشده اند. || نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال.

فرهنگ معین

نیم بند

نه کاملاً مایع و نه کاملاً جامد، ناقص. [خوانش: (بَ) (ص مر.)]

فرهنگ عمید

نیم بند

تخم مرغ یا چیز دیگر که خوب پخته و سفت نشده باشد،
[عامیانه، مجاز] چیزی ناقص و ناتمام،

حل جدول

نیم بند

مایعی که به خوبی سفت نشده باشد

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

نیم بند

(صفت) ‎- 1 آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: ((در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد. )) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد. یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای آن انتخاب شده و بخشی دیگر انتخاب نشده باشند.

فارسی به آلمانی

نیم بند

Leise, Sacht, Weich, Weichlich

معادل ابجد

نیم بند

156

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری