معنی نیوتن

حل جدول

نیوتن

واحد سنجش نیرو

کاشف نیروی گرانش


اسحاق نیوتن

کاشف قانون عمومی جاذبه


نام کوچک نیوتن

آیزاک


ابداع همزمان نیوتن و لایب نیتس

دیفرانسیل و انتگرال


کاشف نیروی گرانش

نیوتن


واحد سنجش نیرو

نیوتن

فرهنگ فارسی آزاد

نیوتن

نِیُوتُن (1727- 1642)، Sir Issac Newton، فیزیک دان، ریاضی دان و منجم شهیر انگلیسی می باشد که واضع قوانین سه گانه حرکت و حساب دیفرانسیال و انتگرال (جدا از کارهای لایبنیتس Leibnitz) و کاشف طیف رنگ سفید و قوانین تازه ای در باره عدسی ها و مخترع Reflecting Telescope و بکار برنده آنها در اکتشافات نجومی است،

سخن بزرگان

اریک نیوتن

آرزوهای هر کس نتیجه ی تجربه های زندگی او است.

آرزوها زاده ی تصادف نیستند؛ آنها از راه عادت در انسان تکوین می یابند.

لذت را نمی توان چیزی جز احساس برآمده از آرزوی برآورده شده دانست.

بیطرفی، آرمانی است که هیچ تاریخ نگار واقعی را بر آن دسترس نیست، زیرا تنها از راه جانبداری است که می تواند میان روبدادهای موثر و آنها که ارتباط مستقیمی با موضوع بحث ندارند، تمییز و تفکیکی قائل شود.

آزادی هیچ نقاشی کامل نمی تواند بود، بلکه در میان حدودی بسیار تنگ دربند است.

اگر اساس هنر بر عشق باشد و اساس طبیعت بر هنر وجودی، در این صورت، آزمون "خوبی" در هنر، عمق و شدت عشق هنرمند خواهد بود و آزمون "خوبی" در طبیعت، گسترده ی میدان کارایی آن.

نبوغ، آنقدرها هم که به طور رایج گمان می رود، نایاب نیست، اما نباید آن را تنها عامل اصلی برای آفرینش آثار هنری بزرگ دانست.

درون [هر] چارچوب، دنیایی ابدی توسط شخص دیگری آفریده شده است که از هر شائبه ی فنا به دور است؛ دنیایی که جریان ازلی علت و معلول، یا رنج و شادی را در آن راهی نیست.

نقاشی که آفرینشی ابتکاری دارد، از نقاشان دیگر بسیار کم مایه می گیرد و از زندگی، بسیار زیاد.

روح هر عصر توسط هنرمند آفریده می شود، اما خود هنرمند نیز آفریده ی روح عصرش است.

تجربه ی زندگی نیز آفریننده ی راستین هر اثر هنری است.

زمانی که یک قانون نیروی برگزیده و برتر را در دست داشته باشد و قوانین دیگر را بی اثر بگذارد، نتیجه ی آفرینش چیزی ناهنجار و دل آزار خواهد بود.

به مجرد آنکه نقاش بخواهد چون فردی مستقل از حقوق خود بهره گیرد و حالتی نسبت به سیب بگیرد سرخی آن را دوست بدارد یا از گِردیش ملول شود نخستین گام را در جاده ی آفرینش برداشته است.

ذوق سلیم که مسلماً بیشتر بانوان تربیت شده ی امروزی از آن برخوردارند، راههای گوناگونی برای به کار بردن نقش گلهای مزارع در ساختن طرحهای تزیینی به ایشان می آموزد.

حتی بی باک ترین مبتکران [=نوآوران] نمی توانند از تکیه کردن بر سنت سرباز زنند و چاره جز آن ندارند که بنای هنر خود را به طور عمده بر شالوده ی سنن گذشته استوار سازند.

سنت، شیارهای عادتی در ذهن حفر می کند و تمایلات و بیزاری هایی در آدمی به وجود می آورد که درست برابر تمایلات و بیزاری های به دست آمده از تجربه ی مداوم ما از طبیعت است؛ یعنی همان عواملی که ملاکهای زیبایی را در نظرمان برقرار می سازند.

اگر هنر یکسره مبتنی بر مشاهده و ابتکار هنرمند بود، کلمه ی "سنت" مفهومی نمی یافت. اما از سوی دیگر، بدون میزان بسیار کمی از مشاهده و ابتکار - که عیار آن در هر دوره تغییر می یابد - سنت از رشد باز می ماند.

از آنجایی که به طور رایج، تجربه ی زندگی مردمان به مراتب غنی تر از تجربه ی هنری شان است، طبعاً لایه های بیرونی یک نقاشی برای ایشان از حیث ارزشهای مبتنی بر تداعی، غنی تر می گردد تا لایه های درونی آن.

آنها که زیاد ثروتمندند، به طور رایج اشیایی را می پسندند و جمع آوری می کنند که نفاست شان [=گرانبهایی] زاده ی کمیابی آنها باشد، نه تابع تازگی شان.

نبوغ می تواند از میان هر طبقه ی اجتماع بال و پر گیرد، اما برای پی بردن به نبوغ، عمری دراز - همراه با آنچه که فراگیری نامیده می شود - لازم است.

زیبایی مطلقاً فایده ای ندارد، زیرا هیچ گاه ابزار رسیدن به چیز دیگری نمی شود. زیبایی به طور مطلق خواستنی است، زیرا تمایل نهایی آدمی را برآورده می سازد.

راز استادکاری در این است که هنرمند از واسطه ی هنریش تا حد امکان بهره برداری کند و آن را به زیر فرمان و خدمت اراده ی خود درآورد، بدون اینکه اراده ی واسطه ی هنری را به کرداری برخلاف طبیعت اش وادار ساخته باشد.

اگر طبیعت، زیبایی را تولید می کند، مسلماً از آن جهت نیست که زیبایی در نفس خود چیزی خواستنی است، بلکه بدان سبب است که زیبایی به گونه ای برای نوعی از انواع موجودات سودمند افتاده است.

مشت زنی که پای خود را در بند نهد، بدین اعتبار که اگر عمل مشت زنی منحصراً شامل بازوها و پنجه ها باشد، مقامی پاک تر می یابد، در حقیقت، امکانات بازوها و پنجه هایش را نیز فلج ساخته است.

نبوغ، برای آنکه به گونه ای شایسته بارود شود باید خود را با لحظه های مساعدی [سازوار] که در تاریخ پیش می آید همزمان سازد.

مرزبندی نبوغ در هر نقاش، بیشتر به نسبت محدودیت ظرفیت عاطفی آن تعیین می گردد، تا بر اثر محدودیت توانایی اش در بیان عواطف.

زیبایی یعنی میانه روی کامل در میان احساس و ادراک؛ در میان حس شدنی و اندیشه کردنی.

این اندیشه که در جایی هنری خالص و به کلی جدا از زندگی یا دنیایی وجود داشته باشد که تشنگی ذاتی چشم را برآورد، بدون آنکه تایید و کمکی از ذهن یا حافظه بخواهد، مسلماً پذیرفتنی نیست.

افسونها حالتی دور افتاده دارند. آنها اندیشه ی آدمی را مورد اهانت قرار می دهند، زیرا آن را نادیده می انگارند.

یک سمفونی هرگز نمی تواند تنها گوش آدمی را مخاطب خود قرار دهد. معماری تالار موسیقی، راحتی یا عدم راحتی صندلی ما، شدت و رنگ نوری که تالار را روشن کرده است، نوع و درجه ی گرمای هوای تالار، همه دست اندر کارند و هریک به سهم خود جزیی بر تجربه ی اصلی ما می افزایند یا از آن می کاهند.

هیچ فرد دلبسته به موسیقی نیست که بتواند انگاره ی صوتی را تاب آورد که فاقد آن هنر باشد.

هنر، چیزی جز بیان تجربه ی آدمی نیست و درک کردن و لذت بردن از هنر، همانا توانایی تماشاگر در مرتبط ساختن اثر هنری با ذخیره ی تجربه های بر هم انباشته شده ی شخصی او است.

هنر برخلاف طبیعت، پر است از نیت ها و نظرها و توضیحات [بازنمودن] و بیزاریها و پسندهای بشری و اگر قرار باشد که هنر فهمیده شود باید نخست همه ی آن عوامل فهمیده شوند.

همه ی تجربه های بشری را می توان با زبان عشق یا نفرت به بیان درآورد. عشق، عامل سازنده و نفرت، عامل خراب کننده است؛ وجود هر دو آنها لازم است.

هر فردی به سلیقه ی خود، فهرست جداگانه ای از اشیا را زیبا می داند و برای هر قلم آن نیز رقم شاخص یا ارزش هنری متفاوتی قائل می شود.

هر اثر بزرگ نقاشی این ویژگی را دارد که پس از دیدن آن، گوشه ای از زندگی در نظر انسان تغییر می یابد و دیگر هرگز آنچه بوده است باقی نمی ماند.

مغز آدمی ذاتاً و در همه حال سرگرم بیرون آوردن دسته هایی از قوانین است و به هر میزان تجربه ای پخته تر باشد، قانون به دست آمده از آن پیچیده تر خواهد بود.

عاشق هرگز شک نمی کند که معشوقش - خواه گلی باشد یا انسانی یا خدایی - شایسته ی عشق او نباشد.

زیبایی، معجونی است که از ترکیب هر گونه تجربه ی بشری با چوب بستی از عناصر ظاهری به وجود می آید.

زیبایی در طبیعت، نتیجه ی کردار ریاضی طبیعت است که به نوبه ی خود، نتیجه ی "هنر وجودی" هر موجودی است؛ حال آنکه، زیبایی در هنر، نتیجه ی عشق آدمی، عشقی مبتنی بر شهود یا ادراک مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت است.

دستخط هر کس هیچ گونه رابطه ای با معنای جمله هایی که می نویسد ندارد.

حس تنفر طبیعی هر فرد عادی در برابر چیز نامانوس، از امور پیش پا افتاده در تاریخ هنر است.

جوهر وجود زیبایی همان بی ثمر بودن اش است. هر ارزش دیگری در زندگی دوست داشتنی است، زیرا ابزار رسیدن به چیزی بیشتر دوست داشتنی می گردد؛ تنها زیبایی است که در نفس خود دوست داشتنی است و تنها قوه ی مشاهده ی ذهن آدمی است که می تواند معیار دوست داشتنی بودن آن را تعیین کند.

باغبان، فردی هنرمند است نه هنرشناس؛ او سازنده ی زیبایی است نه به کار برنده ی آن.

آنچه موجب سنگینی وزن زیبایی که هر اثر هنری می تواند در بر داشته باشد می گردد، توانایی آن اثر است به داشتن بار تجربه ی بشری با خود؛ همچنان که اسکلتی سست می تواند بار عضلات و اعصاب و اعضاء درونی و پوست بیرونی بدن را بر خود تاب آورد.

اگر نقاشی نتواند از عهده ی اجرای این معجزه برآید که وصفی مادی را تبدیل به صورتی انتزاعی کند، وی نه مقام نقاشی دارد و نه مقام چهره سازی.

سراسر تاریخ پر است از نمونه های هنرمندان بزرگی که هیچ گاه به درک بزرگیِ هم عصران خود دست نیافته اند.

نبوغ، برای آنکه به گونه ای شایسته بارود شود باید خود را با لحظه های مساعدی [=سازوار] که در تاریخ پیش می آید همزمان سازد.

به هر میزان، تجربه های تماشاگر فراوانتر و توانایی او برای مشاهده ی درونی بیشتر باشد، تجهیزات و تدارکات وی برای درک زیبایی کامل تر و موثرتر است.

تجربه ی خالص وجود خارجی ندارد. ممکن است تجربه ی اصلی یا مرکزی وجود داشته باشد، اما همیشه شماری تجربه های فرعی در بر دارد که اثر آن را تشدید می کنند یا کاهش می دهند.

تنها تجربه است که می تواند زهدانی را که در آن اثری هنری نطفه بندی شده است بارور سازد.

زیبایی، آن نمودی از پدیده است که اگر به کمک حواس دریافت شود و از آنجا به مرکز اندیشه یا مشاهده ی درونی ادراک کننده منتقل گردد، این هنر را دارد که واکنش هایی مبتنی بر تجربه های اندوخته شده اش برانگیزد.

صورت باید مطالعه شود، همچنان که کتابی مطالعه می شود؛ رنگ صرفاً می تواند تجربه یا دریافت شود.

فهم ما از هنر به میزان گسترده ای تابع تجربه ی اندوخته شده ای است که درباره ی آن به دست آورده ایم.

واکنش تماشاگر در برابر اثر هنری به همان نسبت که دامنه ی تجربه اش تنگ تر باشد، ضعیف تر یا محدودتر است.

اگرچه تغییر برای رشد ضروری است، نباید آن را با "تکامل" هم معنی دانست.

چون تحولی روی داد و بینش هنرمند بر اثر ظهور واسطه ای نوخاسته تغییر ماهیت داد، دیگر "هر" واسطه ی هنری برای بیان آن بینش تازه می تواند سودمند باشد.

آنچه موجب بزرگی یک هنرمند می شود و آنچه کارش را زیبا می سازد، توانایی او در به لرزش درآوردن سیم حساس حافظه در تماشاگر یا توانایی اینکه خود را بفهماند است.

ذوق سلیم چیزی نیست جز توانایی ذهن به درک اثر هنری و از راه آن ادراک به سهیم شدن در نوع خاصی از عشق که موجب آفرینش آن اثر هنری گردیده است.

نقاش در مقام نگاهبان شکل ظاهری سیب هیچ گونه شخصیتی ندارد، زیرا در آن هنگام وی بازیچه ی دست سیب و حس بینایی خویش است.

هنرمند صرفاً بدان سبب هنرمند است که ادراک مبتنی بر شهودش چنان اوج یافته که به مقام "عشق" رسیده است.

هنر دارای ساختمانی به مراتب پیچیده تر از طبیعت است.

شهود در پی چیزی جدا از دانش است؛ شهود در پی خوشی است.

هنر را نباید چون لایه هایی رویهم افتاده در نظر آورد؛ زیرا آن لایه ها چنان در درون یکدیگر رسوخ یافته اند که هر بیننده ای هنگام تماشای هر اثر هنری در یک لحظه بر وجود همه ی آن لایه ها هشیاری می یابد و بنابراین، باید گفت بر وجود هر یک از آنها به هیچ وجه هشیاری نمی یابد.

از وجود خود درخت است که ما بر شناخت زیبایی در درختان دست می یابیم.

دنیای ذهن ناموجود است، مگر آنکه از راه حواس بدان دست یابیم.

هر چیز تنها بدان سبب که تابع ضوابط ریاضی پیچیده تر یا جالب تری است از چیز دیگری که کمتر آن ویژگی را دارد زیباتر می نماید.

هرگز بر خاطر عاشق نمی گذرد که معشوقش تنها بدان سبب در نظرش دوست داشتنی است که تمایل وی در آن لحظه او را دوست داشتنی یافته است.

دوست داشتن، چیزی جز سهیم شدن نیست.

هر نقاش فقط چیزهایی را می بیند که می خواهد ببیند و فقط چیزهایی را می خواهد ببیند که دوست می دارد.

آفرینندگان بزرگ در همه ی دوره ها نفوذ شدید خود را بر ذهن ها پاس می دارند، اما در هر دوره به گونه ای جداگانه.

بینش عبارت است از حالت هیجان زده یا عاطفی ذهن و یا مجموعه ای از اشتیاق ها و آزردگی ها که تنها با عناصر دیدنی به بیان درمی آید.

دنیای عین و دنیای ذهن، هر دو به یک اندازه مهم و به یک میزان معتبر هستند، حتی اگر اولی اندازه گرفتنی باشد و دومی نباشد.

رمانتیسم در هنر الزاماً مرحله ای زودگذر است. عمر آن تنها تا زمانی ادامه می یابد که مضمون عاطفی نوظهوری، صورتهای کهنه را ورافتاده و بی ثمر بداند.

روش طرح ریزی هر نقاش تنها ابزار وی در بیان حالت درونی او نسبت به زندگی است.

هر اثر هنری به مثابه ی کودکی است که هنرمند، مادرش و محیط زندگی هنرمند، پدرش باشد.

هر اثر هنری در درون چارچوب خود، چون واحدی صوری [=ظاهری] می گردد که تابع مجموعه ای از قوانین دیدنی است؛ این قوانین همان اندازه سخت و ثابت اند که قوانین مبتنی بر خاصیت وجودی حاکم بر دنیای بیرون چارچوب.

آنچه را که ما زیبایی طاووس یا زیبایی گل ساعت می نامیم باید همان ویژگی باشد که بدون آن، طاووس و گل ساعت نتوانند چنانکه باید هنر وجودی خود را نمایان سازند.

تداعی، در ادراک ما از زیبایی سهم کلی دارد.

زیبایی عبارت است از کردار مبتنی بر ریاضی مکنون [=پنهان داشته شده] در پدیده ها که از راه شهود ادراک شده باشد.

زیبایی عبارت است از یک حالت ایکس ریاضی یا مجهولیت و در این شیء، عیاری غیر عادی از "مجهولیت" وجود دارد؛ پس این شیء به گونه ای غیر عادی زیباست.

ماهیت زیبایی منحصراً آن است که بتواند انگیزه ای برای مشاهده باشد و به هیچ وجه رابطه ای با زندگی عمل ندارد.

ویژگی اصلی زیبایی آن است که خود همیشه غایتی است، نه آنکه ابزاری برای رسیدن به غایتی باشد.


آیزاک نیوتن

حتی حقیرترین موجودات نیز از نعمت های خداوند بی بهره نیستند.

کسی که فکر نمی کند، به ندرت دم فرو می بندد.

مغز بشر در زمان خود می تواند بهشتی از جهنم و دوزخی از بهشت به وجود بیاورد.

من نمی دانم که جهان مرا چه می داند؟ اما من خود را مانند کودکی می بینم که در کنار ساحل سرگرم بازی است و گاه و بیگاه با یافتن سنگ ریزه ها و یا گوش ماهیهای زیباتر و صافتر از حد معمول، خوشحال می شود؛ حال آنکه اقیانوس بزرگ حقیقت همچنان کشف نشده پیش رویم گسترده است.

تمام ذرات جهان دارای نیروی مرموزی به نام جاذبه هستند که باعث جذب آنها به یکدیگر می شود و به طور معمول ذرات هر توده مجذوب مرکز آن و توده ذکر شده، خود، مجذوب توده دیگری است.

آنچه می دانیم یک قطره است، آنچه نمی دانیم یک اقیانوس.

دانش کلی مانند خلیجی است که من و همکارانم تنها چند دانه ریگ جالب از این پهنای گسترده برداشته ایم.

شاید مانند کودکی باشیم که در کنار دریا با سنگ ریزه و صدفهای زیبا بازی می کند، اما بی خبر از آنیم که دریایی بس بزرگ و اقیانوسی بیکران در مقابل دیدگانمان وجود دارد که در اعماق آن اسرار بزرگ و شگفت انگیزی نهفته است.

در حیرتم که وجود ناچیز خودم را در مقابل عظمت آفریدگان و این دنیای بزرگی که در آن زندگی می کنم، به چه تشبیه کنم.


هاوارد نیوتن

اگر کسی، دیگران را به سبب شکستهای خود، گناهکار بشمرد، جای آن دارد که به سبب کامیابیهایش هم دیگران را ستود.


جوزف فورت نیوتن

ممکن نیست بدانیم در بازی ناآشنا و هزار رنگ زندگی، چه بر سرمان خواهد آمد؛ ولی تصمیم گیری درباره ی آنچه در درونمان رخ می دهد، شدنیست.

انگلیسی به فارسی

newton

نیوتن

نیوتن

معادل ابجد

نیوتن

516

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری