معنی نیوشه

لغت نامه دهخدا

نیوشه

نیوشه. [ش َ / ش ِ] (اِمص) گوش بازی کردن. (لغت فرس اسدی). گوش فراداشتن. (صحاح الفرس) (نسخه ای از لغت فرس). گوش فراداشتن سخن نهانی را. (اوبهی). نیوش. گوش دادن سخن باشد. (نسخه ای از لغت فرس اسدی). نیوشه آن باشد که چون دو کس با هم سخن کنند شخصی دیگر از پس دیوار یا پرده گوش فرادارد تا آن سخنان شنیده به آنکه نباید بگوید برساند و فتنه انگیزد و آن را به عربی استراق سمع گویند. (انجمن آرا) (از جهانگیری) (از برهان) (از آنندراج). در نسخه ٔ سروری به معنی مطلق گوش داشتن به حدیثی خواه برای فتنه انگیزی خواه برای مصلحت. (از رشیدی).
- نیوشه کردن، گوش فراداشتن شنیدن را. (یادداشت مؤلف): به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن او دلیل باشد. (چهار مقاله).
|| مجازاً، تمایل.میل. (یادداشت مؤلف). ترقب. ترصد. مراقبت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی بعدی شود:
همه نیوشه ٔ خواجه به نیکی و صلح است
همه نیوشه ٔ نادان به فتنه و غوغاست.
رودکی.
|| گوش فراداشتن. مترصد ماندن:
چو بنشیند ز می معنبرجوشه
گوید کایدون نماند جای نیوشه.
منوچهری.
|| گریستن به گلو. (لغت فرس اسدی). خوش و نرم نرم گریستن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گریستن نرم نرم در گلو. (اوبهی). خروش باشد که از گریستن خیزدنرم نرم. (لغت فرس اسدی، نسخه ای دیگر). گریه در گلو. (رشیدی). در فرهنگ نعمهاﷲ گویا سکسکه را اراده کرده است که از گریه ٔ بسیار زاید و شعر شاکر بخاری را شاهد آورده است. (از یادداشت مؤلف). شاید به معنی کلمه ای که امروز زنان «بغض » گویند و آن گرفتگی باشد در گلو که در اول گریه پدید آید چون از گریه خودداری کنند و گریه را به حبس کنند. در بیت شاکر بخاری، تشنجی که در گلو پدید آید پس از گریستن بسیار. سکسکه. (ازیادداشتهای مؤلف):
چو کوشیدم که حال خود بگویم
زبانم برنگردد از نیوشه.
شاکر بخاری.
اشک باریدش و نیوشه گرفت
باز بفزود گفته های دراز.
طاهر فضل.
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان رانیوشه.
؟ (از یادداشت مؤلف).
|| مثل سایر. (یادداشت بهار بر نسخه ای از لغت فرس از فرهنگ فارسی معین): حزماً علی ظهر العصا، این سخن نیوشه گشت و قیصر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت اظل ماتجری به العصا و این نیز مثل گشت. (تاریخ بلعمی ج 1 ص 815 از فرهنگ فارسی معین).


گوش یازی

گوش یازی. (حامص مرکب) نیوشه. (لغت فرس ص 443 ذیل نیوشه). استراق سمع. استماع. (یادداشت مؤلف).
- گوش یازی کردن، تیز کردن گوش برای شنیدن. (یادداشت مؤلف).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ عمید

نیوشه

گوش فرادادن به سخن کسی،
دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن، استراق سمع،
آهسته گریستن،
به‌صورتی که در گلو گرفتگی ایجاد شود،


نغوشه

نیوشه

حل جدول

نیوشه

گوش فرا داشتن


گوش فرا داشتن

نیوشه

فرهنگ معین

نیوشه

(نِ ش) (حامص.) دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن.


نغوشه

(نَ ش) (اِمص.) نک. نیوشه.

فرهنگ فارسی هوشیار

نیوشه

گوش فرادادن بسختی کسی


نیوشه کردن

(مصدر) استراق سمع کردن: ((ببام بر شدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم. هیچ آوازی نشنیدم که بر گذشتن او دلیل بودی. ))


گوش یازی

استراق سمع نیوشه.


به سمع قبول

به نیوشه ی پذیرش


مسموع

شنوده نیوشیده نیوشه (اسم) شنیده شده شنیده


نغوسه

(اسم) گوش فرا دادن بسخن دو کس نیوشه.


نغوشه

(اسم) گوش فرا دادن بسخن دو کس نیوشه.

معادل ابجد

نیوشه

371

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری