معنی هاج
لغت نامه دهخدا
هاج. (ص) هاژ. حیران، و با لفظ واج (هاج و واج) گفته میشود: فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. (از فرهنگ نظام). || مات. دنگ. منگ. کودن. رجوع به هاج و واج، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
فرهنگ معین
(ص. ق.) = هاژ: درمانده، سرگشته.،~ و واج حیران، مبهوت.
فرهنگ عمید
[عامیانه] متحیر، سرگشته،
درمانده، هاجوواج،
* هاجوواج = هاج
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهتزده، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، گیج، مبهوت، متحیر، هامی
ترکی به فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) حیران متحیر سر گشته. یا هاج و واج. حیران مات مبهوت: ((فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. )) یا هاج و واج شدن. حیران شدن سر گردان شدن، گیج شدن. یا هاج و واج کردن. حیران کردن سر گردان کردن، گیج کردن.
معادل ابجد
9