معنی هارون دوغان

حل جدول

هارون دوغان

کشتی گیر معروف ترکیه

لغت نامه دهخدا

دوغان

دوغان. [دَ] (اِخ) دهی است به رأس عین. (منتهی الارب). دهی بزرگ است میان رأس عین و نصیبین و سوق اهل جزیره بوده و در هر ماه یک بار در اینجا جمع می شده اند. (از حدود العالم).


هارون

هارون. (اِخ) ابن هارون. رجوع به ابوالعلاء شود.

هارون. (اِخ) ابن محمد کاتب. رجوع به ابوالغمر هارون شود.

هارون. (اِخ) (الواثق باﷲ) ابن محمد (المعتصم باﷲ) ابن هارون الرشید العباسی. رجوع به الواثق باﷲ شود.

هارون. (اِخ) رجوع به الوزیر شود.

هارون. (اِخ) ابن علی بن یحیی بن منصور. رجوع به ابوعبداﷲ هارون... شود.

هارون. (اِخ) او راست: کتاب آلات الحرب.

هارون. (اِخ) مکنی به ابومحمد. تابعی است.

هارون. (اِخ) ابن فاتک. او راست: علل النحو.

هارون. (اِخ) نام برادر بزرگ موسی. (برهان) (ناظم الاطباء). نام پیغمبری معروف. (دهار). نام پیغمبری که برادر کلان موسی بود. (غیاث اللغات) (آنندراج). || اولین کشیش و روحانی بزرگ عبریها. (قاموس کتاب مقدس). || نام خلیفه ٔ بغداد که هارون الرشید میگفتند. (آنندراج). رجوع به هارون بن عمران و هارون الرشید شود.
- هارون رای:
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته، بهارونی آید، اینت عجاب.
خاقانی.

هارون. (اِخ) (بربری) رجوع به ابومحمد هارونی بربری شود.

هارون. (اِخ) ابن ملول. محدث است.

هارون. (اِخ) از محدثین است. رجوع به کتاب المصاحف شود.

هارون. (اِخ) ابن مسلم حنائی. محدث است.

معادل ابجد

هارون دوغان

1323

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری