معنی هال
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
قرار، آرامش، صبر، میله های ساخته شده از سنگ و گچ در کناره های میدان چوگان بازی. [خوانش: (اِ.)]
[فر.] (اِ.) راهرو، سرسرا، تالار بزرگ که معمولاً به بخش های داخلی راه دارد.
فرهنگ عمید
هل۱
قرار، آرام، آرامش: دلش گشت پرآتش از مهر زال / از او دور شد رامش خورد و هال (فردوسی: ۱/۱۸۷)،
صبر و شکیبایی: گمان مبر که مرا بیتو جای هال بُوَد / جز از تو دوست گرم، خون من حلال بُوَد (دقیقی: ۹۸)،
در چوگان، میلههایی نظیر دروازۀ فوتبال که با سنگ و گچ در کنارۀ میدان چوگانبازی درست میکردند،
اتاقی در ساختمان که اتاق پذیرایی را به اتاقهای خواب پیوند میدهد، سرسرا،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
سرسرا، تالار
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرام، آرامش، سکون، شکیب، صبر، قرار، راهرو، سرسرا
ترکی به فارسی
حال، حالت
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
آرامش، سکون
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
36