معنی هجرت کردن
لغت نامه دهخدا
هجرت کردن. [هَِ رَ ک َ دَ] (مص مرکب) مهاجرت کردن. کوچ کردن. ارتحال «: و خواهی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام ». (کلیله و دمنه). «نشاید که ملک.... ا ز وطن مألوف هجرت کند.» (کلیله و دمنه). «و بعد از ملک پرویز پیغمبر علیه السلام هجرت کرد از مکه به مدینه ». (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 10). || احتراز کردن. دوری کردن. (یادداشت به خط مؤلف). || امتناع کردن. اعراض کردن. روبرتافتن. نکول کردن. (یادداشت به خط مؤلف).
حل جدول
مهاجرت
فرهنگ فارسی هوشیار
مهاجرت و کوچ کردن، ارتحال
معادل ابجد
882