معنی هدر

لغت نامه دهخدا

هدر

هدر. [هََ] (ع مص) رایگان و باطل شدن خون. || باطل کردن خون. (از اقرب الموارد). || بانگ کردن شتر بی شقشقه. (منتهی الارب) (مصادراللغه ٔ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). || بانگ کردن کبوتر. (منتهی الارب) (مصادراللغه زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تکرار صوت کبوتر در حنجره اش. (اقرب الموارد). || جوشیدن شراب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || بانگ کردن رعد. (اقرب الموارد). || شکافته شدن شکوفه ٔ خرمابن. (اقرب الموارد). || نیک دراز گردیدن گیاه و انبوه شدن و تمام شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

هدر. [هَِ] (ع ص) گران: رجل هدر؛ مرد گران. (منتهی الارب). مرد سنگینی که خوبی در او نبود. (اقرب الموارد).

هدر. [هََ دَ] (ع مص) رایگان وباطل شدن حق و خون و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || باطل گردانیدن چیزی. (منتهی الارب). باطل گردانیدن خون و جز خون را. (اقرب الموارد).

هدر. [هََ دَ / هََ] (ع ص) رایگان از خون و حق و جز آن. (منتهی الارب). ساقط و باطل:ذهب دمه هدراً؛ ای باطلا. || مباح. || باطل و ضایع. (ناظم الاطباء). در این معانی بیشتر با مصادر یا روابط فارسی ترکیب شود:
هر که از راه گوش کشته شود
ز اندرون پوست خون او هدر است.
خاقانی.
- به هدر دادن، از دست دادن. مفت و رایگان از کف دادن چیزی. (یادداشت به خط مؤلف).
- به هدر رفتن، از دست رفتن. که چیزی رایگان از دست کسی برود.
- هدر دادن، به هدر دادن.
- هدر رفتن، به هدر رفتن.
- هدر ساختن، هدر دادن:
همچو کرم سرکه او ناگه ز شیرین انگبین
بیخرد چون کرم پیله جان خود سازد هدر.
ناصرخسرو.
- هدر شدن، به هدر رفتن. از دست رفتن:
گر از کفایت گویند، با کفایت او
همه کفایت صاحب شود هبا و هدر.
فرخی.
دمنه گفت: عاقبت وخیم کدام است ؟ گفت: هدر شدن خون او. (کلیله و دمنه).
- هدر کردن، هدر دادن. به هدر دادن. (یادداشت مؤلف).
|| ناچیز. (ناظم الاطباء). بیهوده. بی ثمر. بی فایده. بی نتیجه. بی ارزش:
ادب صاحب پیش ادب تو هدر است
نامه ٔ صابی بانامه ٔ تو خوار و سئیم.
فرخی.
آنچیزکه عالم بدوست باقی
هرگز هدر و بی اثر نباشد.
ناصرخسرو.
ور چنین است چه گویی که جدا از بر ماست ؟
سخنت سوی خردمند محال و هدر است.
ناصرخسرو.
نیکی و بدی را بکوش دائم
تا خلقت شخصت هدر نباشد.
ناصرخسرو.
حال ما و این طبیبان سربسر
پیش لطف عام تو باشد هدر.
مولوی.

هدر. [هََ دَ] (ع ص) مردم از اعتبار افتاده. (منتهی الارب). مردم از اعتبار افتاده که خیری در ایشان نیست. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

هدر

(هَ دَ) [ع.] (مص ل.) باطل شدن، ضایع شدن.

فرهنگ عمید

هدر

باطل، ضایع و بربادرفته،
* هدر دادن: (مصدر متعدی) از بین بردن، ضایع کردن،
* هدر رفتن: (مصدر لازم) از بین رفتن، ضایع شدن،

حل جدول

هدر

بی ثمر

بی ثمر، بی فایده

مترادف و متضاد زبان فارسی

هدر

اتلاف، ازدست‌رفته، باطل، بیهوده، پایمال، تباه، تضییع، تلف، ساقط، ضایع، عبث، گم، مفقود، نابود

گویش مازندرانی

هدر

تلف – نابود

فرهنگ فارسی هوشیار

هدر

رایگان و باطل شدن خون، باطل کردن خون، مباح، ضایع

فرهنگ فارسی آزاد

هدر

هَدَر، هَدر، (هَدَرَ، یَهدُرُ و یَهدِرُ) صنایع و باطل شدن یا نمودن و به هَدَر رفتن یا به هدر دادنِ مال، خون، حق، کوشش، نیرو و غیره را،

هَدَر، هَدر، غیر از معانی مصدری، ضایع، بیهوده، باطل، ساقط، رایگان،

معادل ابجد

هدر

209

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری