معنی هرد

لغت نامه دهخدا

هرد

هرد. [هََ] (اِ) در فارسی و عربی از هریدر سنسکریت است به معنی چوب زرد. (حاشیه ٔ برهان چ معین). زردچوبه را گویند و به عربی عروق الصفر خوانند. (برهان).

هرد. [هََ] (ع مص) نیک پختن گوشت را و مهراکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دریدن و پاره پاره کردن جامه را. || دست یافتن بر چیزی. || طعن کردن در ناموس کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شکافتن به جهت تباه کردن. (منتهی الارب). شکافتن برای افساد یا اصلاح. (اقرب الموارد). || خواستن چیزی را. || خوب پخته شدن گوشت. || در آشوب و فتنه درافتادن. (منتهی الارب). || زردکردن جامه را. (تاج المصادر بیهقی). || (اِ) هرج و فتنه: وقعوا فی الهرد. (از اقرب الموارد).

هرد. [هَُ] (ع اِ) زعفران. (منتهی الارب). الکوکم الاصفر. (اقرب الموارد). || گل سرخ. (منتهی الارب). الطین الاحمر. (اقرب الموارد). || بیخ درختی است که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب). و رنگ زرد دهد. (از اقرب الموارد).

هرد. [هَِ] (ع اِ) شترمرغ. (منتهی الارب). || (ص) مرد بی وقار و بی اعتبار. (منتهی الارب). الرجل الساقط. (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

هرد

زردچوبه،

حل جدول

هرد

زعفران

زرد چوبه، زعفران

گویش مازندرانی

هرد

صوتی برای بازگرداندن و تغییر مسیر گاو

فرهنگ فارسی هوشیار

هرد

سنسکریت تازی شده زرد چوبه از گیاهان سنسکریت تازی شده کرکم (زعفران)، گل سرخ (اسم) زردچوبه. (اسم) زعفران، گل سرخ.

معادل ابجد

هرد

209

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری