معنی هرم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(هَ رَ) [ع.] (اِ مص.) پیری، کهنسالی.
(هُ) (اِ.) (عا.) گرمی آتش.
(هَ رِ) [ع.] (ص.) سخت پیر و خرف.
(هَ رَ) [ع.] (اِ.) جسمی مخروطی شکل که قاعده اش مربع یا چندضلعی باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک رأس مشترک منتهی شوند.
فرهنگ عمید
بسیار پیر و کهنسال شدن،
پیری، فرتوتی،
پیر، فرتوت، کهنسال،
جسم مخروطیشکل که قاعدۀ آن مثلث یا مربع یا کثیرالاضلاع باشد و وجوه جانبی آن مثلثهایی باشند که همه به یک رٲس مشترک منتهی شوند،
گرمی آتش،
شعلۀ آتش،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاب، تابش، حرارت، دمه
فارسی به انگلیسی
Fume, Pyramid
فارسی به عربی
هرم
عربی به فارسی
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
در اصطلاح هندسه، جسم مخروطی شکلی که قاعده آن مثلث یا مربع و یا اینکه کثرالاضلاع باشد
فرهنگ فارسی آزاد
هَرَم، پیری، نهایت پیری،
هَرَِم، حجمی که قاعده اش چند ضلعی و سطوح جانبی آن مثلثی باشد و تمام سطوح جانبی به رأس واحد و مشترک منتهی گردد (جمع: اَهرام، هِرام)،
هَرِم، پیر، سالخورده (جمع: هَرِمُون، هَرمی)، ایضاً: عقل، نفس، رأی نیکو
فارسی به ایتالیایی
piramide
معادل ابجد
245