معنی هزاری

لغت نامه دهخدا

هزاری

هزاری. [هََ / هَِ] (ص نسبی) نزد کشتی گیران، کسی که هر روز هزاربار تخته شلنگ نماید. (غیاث) (آنندراج):
ای که در هند جفا تیغ تو کاری باشد
منصب تخته شلنگ تو هزاری باشد.
میرنجات.

هزاری. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

هزاری. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که دارای 100 تن سکنه است. آب آن از رودخانه و محصول آن غله، خرما و برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


هفت هزاری

هفت هزاری. [هََ هََ / هَِ] (اِ مرکب) منصبی است معروف. (آنندراج). در تذکره ٔ صبح گلشن هفت هزاری و پنج هزاری (ص 611 سطر 7 به بعد)، به عنوان منصب آمده است ولی توضیحی درباره ٔ این منصب نیست و از فحوای عبارت برمی آید که منصب نظامی و ظاهراً فرماندهی هفت هزار سپاهی بوده است.


قرجه قیا

قرجه قیا. [ق َ رَ ج َ ق َ] (اِخ) دهی است از دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 17 هزارگزی جنوب خاوری بخش و 11 هزاری گزی شوسه ٔ تبریز به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل است. سکنه ٔ آن 272 تن میباشد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


کارجوی

کارجوی. (نف مرکب) کارجو. آنکه شغل خواهد. بیکاری که کار طلبد. کارجوینده. جویای کار. || منهی:
بیامد چو نزدیک قیصر رسید
یکی کارجویش بره بر، بدید.
فردوسی.
بسی یاد کردند از آن کارجوی
به سال چهارم پدید آمد اوی.
فردوسی.
ابا هر هزاری یکی کارجوی
برفتی نگهداشتی کار اوی.
فردوسی.
چون بند کرددر تن پیدایی
این جان کار جوی نه پیدا را.
ناصرخسرو.


مصتم

مصتم. [م ُ ص َت ْ ت َ](ع ص) شی ٔ مصتم، چیز محکم و استوار.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || کوچه که منفذ ندارد.(منتهی الارب). کوچه که دررو نداشته باشد. کوچه ٔ ناگذر.(ناظم الاطباء). بن بست. || وادی که منفذ ندارد.(منتهی الارب). وادی بی دررو.(ناظم الاطباء). || الف مصتم، هزار کامل و تمام.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(آنندراج). مصمَّت، الف مصتم یا مصمت. هزاری تمام.(یادداشت مؤلف).

فرهنگ معین

هزاری

هزار بار، مکرر، به دفعات بسیار. [خوانش: (هَ) (ق. کثرت) (عا.)]

حل جدول

هزاری

از غذاهای محلی بندرعباس


هواری، عنکاس، کلمبا، موفلک، هزاری

از غذاهای محلی بندرعباس


هواری،عنکاس ، کلمبا، موفلک،هزاری

از غذاهای محلی بندرعباس


از غذاهای محلی بندرعباس

هواری، عنکاس، کلمبا، موفلک، هزاری

فرهنگ فارسی هوشیار

هفت هزاری

(صفت اسم) فرمانده واحدنظامی مرکب از هفت هزارسرباز.


اشرفی

نام یکی از پرپره ها (سکه) درست (صفت اسم) سکه طلای ایرانی که سابقا در ایران رواج داشته و وزن آن در اواخر قاجاریه 18 نخود بوده. اکنون سه نوع از آن مستعمل است: یک تومانی که یک مثقال طلا دارد، پنج هزاری که نیم مثقال طلا دارد، دو هزاری که ربع مثقال طلا دارد.

انگلیسی به فارسی

yellow daisy

(گ ش) گل پنچ هزاری

معادل ابجد

هزاری

223

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری