معنی هس
لغت نامه دهخدا
هس. [] (اِ) نام درختی است. کوله خاس. خاس. خاش. طیم. عودالخیر. شرابه. کنگه. چخ. الاش. (یادداشت به خط مؤلف).
هس. [هََ س س] (ع مص) کوفتن چیزی را و شکستن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || سخنی اندیشیدن مرد و امری درآمدن در دل وی. (منتهی الارب). حدیث نفس. || اخفاء کلام. (از اقرب الموارد).
هس. [هَُ س س] (ع اِ صوت) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
حل جدول
معادل ابجد
65