معنی هفت اورنگ
لغت نامه دهخدا
هفت اورنگ. [هََ اَ / اُو رَ] (اِ مرکب) هفتورنگ. هفت تخت، چه اورنگ تخت را میگویند. (برهان). || (اِخ) کنایت از هفت ستاره است که آن را عربان بنات النعش خوانند و آن به صورت خرس است، و به عربی دب می گویند و از جمله چهل وهشت صورت فلک البروج باشد و دب اکبر همان است. (برهان). بنات النعش. (اسدی). دب اکبر. (یادداشت مؤلف):
تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر
همچنین هفت بدیدار بود هفت اورنگ.
فرخی.
خزینه های پر از بس درم چو پروین پر
همی پراکند از بس عطا چو هفت اورنگ.
فرخی.
بدان امید که روزی به دست گیرد شاه
چو پهنه ٔ گهرآگین شده ست هفت اورنگ.
فرخی.
به هفت اورنگ روشن خورد سوگند
به روشن نامه ٔ گیتی خداوند.
نظامی.
جهاندار مهین خورشید آفاق
که زد بر فرق هفت اورنگ شش طاق.
نظامی.
هفت رنگ است زیر هفت اورنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ.
نظامی.
جهان با موکبش ره تنگ دارد
علم بالای هفت اورنگ دارد.
نظامی.
- هفت اورنگ کهین، دب اصغر یا بنات النعش صغری. (یادداشت مؤلف).
- هفت اورنگ مهین، دب اکبر یا بنات النعش کبری. (یادداشت مؤلف).
|| کنایه از هفت آسمان هم هست. (برهان).
فرهنگ معین
(~. اَ رَ) (اِمر.) هفت برادران، صورت فلکی خرس بزرگ.
فرهنگ عمید
بناتالنّعش، هفتبرادران: تا براین هفتفلک سیر کند هفتاختر / همچنین تا که پدیدار بُوَد هفتاورنگ (فرخی: ۲۰۶)،
* هفتاورنگ کهین: (نجوم) [قدیمی] دبّ اصغر،
* هفتاورنگ مهین: (نجوم) [قدیمی] دبّ اکبر،
حل جدول
اثری از عبدالرحمن جامی
معادل ابجد
762