معنی همه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(هَ مِ) [په.] (اِ.) تمام، جمیع.
فرهنگ عمید
تمام، جمله، جمیع: همه آمدند،
همگی: آنها همه آمدند،
هر: همه طرف را گشتم
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تمام، جمع، جمعاً، جملگی، جمله، جمهور، جمیع، عام، عامه، عموم، عموماً، کل، کلاً، مجموع، هر، همگان، همگی، یکسر
فارسی به انگلیسی
All, Every, Common, Ensemble, Everybody, Everyone, Everything, Pan-, Round, Omni-, Over, Through, Throughout, Totality, Undivided, Whole
فارسی به ترکی
bütün, hepsi,hep
فارسی به عربی
کل
گویش مازندرانی
هیزم
فرهنگ فارسی هوشیار
تمام، جمله
فارسی به ایتالیایی
tutto
فارسی به آلمانی
Alle, Allem, Allen, Aller, Alles, Alles [noun], Ganz, Ganze, Alle, Ganz, Ganze (n), Jede alle, Jede, Jeder, Jedes
معادل ابجد
50