معنی همو
لغت نامه دهخدا
همو. [هََ] (ق + ضمیر) (از: هم + او) نیز او. همچنین او:
با نکوکردگان نکو می کرد
قهر بدگوهران همو می کرد.
نظامی.
همو. [هََ م ْوْ] (ع مص) روان شدن اشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
همو. [هََ] (اِخ) دهی است از بخش کلیبر شهرستان اهر که 10 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فرهنگ عمید
هماو: کس نباشد قماردوست چو او / زآن همه طایفه هموست همو (مسعودسعد: ۴۶۲)،
حل جدول
مخفف هم او
فرهنگ فارسی هوشیار
هم او نیزوی:. . . و همو (فضل چغانی) در صفت نرگس گوید. کس نباشد قمار دوست چو او زان همه طایفه هموست همو. (مسعود سعد)
معادل ابجد
51