معنی همیشه

لغت نامه دهخدا

همیشه

همیشه. [هََ ش َ / ش ِ] (ق) دائم. همواره. همه ٔ اوقات:
بتا، نگارا! از چشم بد بترس و مکن
چرا نداری با خود همیشه چشم پنام ؟
شهید بلخی.
بخل همیشه چنان ترابد از آن روی
کآب چنان از سفال نو بترابد.
خسروانی.
همیشه کفش و پیش را کفیده بینم من
به جای کفش و پیش دل کفیده بایستی.
معروفی بلخی.
ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند
همیشه اختر تو پست و همت تو بلند.
آغاجی.
به ابر رحمت ماند همیشه دست امیر
چگونه ابر؟ کجا توتکیش باران است.
عماره ٔ مروزی.
شنیدم که گشتاسب را خویش بود
پسر را همیشه بداندیش بود.
فردوسی.
خردمند گفت ای گرانمایه شاه
همیشه به تو تازه بادا کلاه.
فردوسی.
چو او را به رزم اندرون دیدمی
همیشه از این روز ترسیدمی.
فردوسی.
باغبان شد به سوی رز به سحرگاهان
که دلش بود همیشه سوی رز خواهان.
منوچهری.
اگر عقل فانی نگردد تو عقلی
وگر جان همیشه بماند تو جانی.
منوچهری.
همیشه در فزع از وی سپاهیان ملوک
چنان کجا به نواحی عقاب بر خرچال.
زینبی.
همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. (تاریخ بیهقی). همیشه میخواستم که آن را بشنوم از معتمدی که آن را به رأی العین دیده باشد. (تاریخ بیهقی). همیشه چشم نهاده بود تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی آنگاه او از کرانه بجستی و گفتی... فلان را من فروگرفتم. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی همیشه ملک رادوستکام داراد. (کلیله و دمنه). همیشه حکمای هر صنف از اهل علم میکوشند تا... (کلیله و دمنه). و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه).
چو چشم بد همیشه دورم از تو
چو بدخواه لبت رنجورم از تو.
نظامی.
از آن به دیرمغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
حافظ.


همیشه جوان

همیشه جوان. [هََ ش َ / ش ِ ج َ] (اِ مرکب) ابرون. (مخزن الادویه). رجوع به همیشک جوان شود.


همیشه بهار

همیشه بهار. [هََ ش َ / ش ِ ب َ] (اِ مرکب) حی العالم. همیشک. همیشک جوان. (یادداشت مؤلف). رجوع به این کلمات و نیز رجوع به همیشه جوان شود. || قسمی بابونه. (ناظم الاطباء). دارای گلهای زرد و نارنجی است که گلبرگ های متعدد دارد.


همیشه کشیک

همیشه کشیک. [هََ ش َ / ش ِ ک َ / ک ِ] (اِ مرکب) نام گروهی از سپاهیان قزلباش. (یادداشت مؤلف). رجوع به تذکرهالملوک چ 2 ص 39 و 40 شود.

فارسی به انگلیسی

همیشه‌

Always, Aye, Constantly, Eternally, Ever, Forever, Still

فارسی به ترکی

فرهنگ معین

همیشه

(هَ ش) (ق.) پیوسته، همواره.

فرهنگ عمید

همیشه

دائم، مدام، جاوید، پیوسته، همواره،

حل جدول

همیشه

هردم

دایم

ابدالابد

مترادف و متضاد زبان فارسی

همیشه

پیوسته، دایم، دایماً، دایماً، علی‌الدوام، علی‌الاتصال، لاینقطع، مدام، مستمرا، هماره، همواره،
(متضاد) ابداً، هرگز

فارسی به عربی

همیشه

ابدا، دائما، ما زال

فرهنگ فارسی هوشیار

همیشه

همه اوقات، همواره، دائم


همیشه پنهان

(صفت) آنچه دایماپنهان باشد ابدی الخفا ء: ستارگان همیشه پنهان و همیشه آشکار کدامندک

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

همیشه

Dennoch, Immer, Immernoch, Noch, Still

معادل ابجد

همیشه

360

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری