معنی هم عهد
لغت نامه دهخدا
هم عهد. [هََ ع َ] (ص مرکب) هم زمان. معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف). || هم پیمان. هم سوگند. هم قسم. (یادداشت مؤلف): با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی). || موافق. علاقه مند:
کردند به بازبردنش جهد
تا با وطنش کنند هم عهد.
نظامی.
فرهنگ عمید
دو یا چند تن که با هم پیمان بستهاند، همپیمان،
همعصر، معاصر،
حل جدول
هم پیمان
فارسی به انگلیسی
Allied, Ally
فرهنگ فارسی هوشیار
هم عصر، معاصر، همزمان، هم پیمان
معادل ابجد
124