معنی هواخواه

لغت نامه دهخدا

هواخواه

هواخواه. [هََ خوا / خا] (نف مرکب) یار و دوست و محب. (برهان). هوادار. طرفدار. جانب دار. موافق. (از یادداشتهای بخط مؤلف):
آن خریدار سخندان و سخن
وآن هواخواه هنرمند و هنر.
فرخی.
پادشا باش و رخ از شادی ماننده ٔ گل
رخ بدخواه هواخواه تو ماننده ٔکاه.
فرخی.
بنده وفادار و هواخواه توست
بنده هواخواه و وفادار، دار.
منوچهری.
چوهم دل بود او را، هم درم بود
هوادار و هواخواهش نه کم بود.
فخرالدین اسعد.
دل اختر از جان هواخواه توست
زبان زمانه ثناخواه توست.
اسدی.
هرکه زبان او خوشتر هواخواه اوبیشتر. (قابوسنامه).
تا بود قضا، بود وفادار یمینش
تا هست قدر، هست هواخواه شمالش.
ناصرخسرو.
در کهن انصاف نوان کم بود
پیر هواخواه جوان کم بود.
نظامی.
دلیران ارمن هواخواه او
کمربسته بر رسم و بر راه او.
نظامی.
دو بهره جهان را در آن شهر یافت
هواخواه خود را یکی بهر یافت.
نظامی.
چو دیدند کاوصاف و خلقش نکوست
به طبعش هواخواه گشتند و دوست.
سعدی.
بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم.
حافظ.
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم.
حافظ.
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته میخوانی.
حافظ.

فرهنگ معین

هواخواه

مشتاق، آرزومند، حامی، طرفدار. [خوانش: (~. خا) (ص فا.)]

فرهنگ عمید

هواخواه

[مجاز] مشتاق، آرزومند: هوا‌خواه توٲم جانا و می‌دانم که می‌دانی / که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی (حافظ: ۹۴۶)،
[مجاز] حامی، طرف‌دار، کسی که از دیگری طرف‌داری بکند،
[قدیمی] یار، دوست،

حل جدول

هواخواه

طرفدار

مترادف و متضاد زبان فارسی

هواخواه

آرزومند، پابند، سینه‌چاک، محب، مشتاق، پیرو، تابع، حامی، طرفدار، مرید، هوادار

فارسی به انگلیسی

هواخواه‌

Follower, Lovers, Servant, Supporter, Votary

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

هواخواه

تابع، متحمس

فرهنگ فارسی هوشیار

هواخواه

محب و دوست و طرفدار، هوادار

فارسی به آلمانی

هواخواه

Begeistert, Eifrig

معادل ابجد

هواخواه

624

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری