معنی هور
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) آفتاب، خورشید، ستاره، بخت، طالع. [خوانش: (د) (اِ.)]
فرهنگ عمید
خورشید، آفتاب: نور گیتیفروز چشمهٴ هور / زشت باشد به چشم موشک کور (سعدی: ۱۲۸)،
ستاره،
بخت، طالع: ز بیژن فزون بود هومان بهزور / هنر عیب گردد چو برگشت هور ـ بهیکبارگی تیره شد هور تو / کجا شد چنان مردی و زور تو (فردوسی: ۴/۵۲)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آفتاب، خور، خورشید، ستاره، شمس، مهر،
(متضاد) قمر، ماه
فارسی به انگلیسی
Sun
نام های ایرانی
دخترانه، خورشید، آفتاب، خور، خورشید، از شخصیتهای شاهنامه، نام دانایی پرهیزکار در زمان بهرام گور پادشاه ساسانی
عربی به فارسی
نهرکوچک یا فرعی , شاخه فرعی رودخانه , مرداب , سیاه اب , لجن زار , باتلا ق
گویش مازندرانی
هجوم – حمله
فرهنگ فارسی هوشیار
نامی از نامهای آفتاب، خورشید، شمس
فرهنگ پهلوی
خورشید
فرهنگ فارسی آزاد
هَور، (هارَ، یَهورُ) متهم ساختن، مظنون شدن (بکسی)، منصرف کردن، خراب کردن (بنائی را)، خراب شدن (بنا)،
معادل ابجد
211