معنی هیتال

لغت نامه دهخدا

هیتال

هیتال. [هََ] (اِخ) رجوع به هیاطله شود:
مناره برآرم به شمشیر و گنج
ز هیتال تا کس نماند به رنج
نمانم به جایی پی خوشنواز
به هیتال و ترک از نشیب وفراز.
فردوسی (از انجمن آرا).
مر او را سبک شاه در بر گرفت
ز هیتال و چین دست بر سر گرفت.
فردوسی.
سوی شاه هیتال شد ناگهان
ابا لشکر و گنج و چندی مهان.
فردوسی.
که از مرز هیتال تا مرز چین
نباید که کس پی نهد بر زمین.
فردوسی.


هیطال

هیطال. [هََ] (اِ) مرد قوی. مفرد هیاطله است. هیاطله جمع هیطال باشد و هیطال به زبان بخارا مرد قوی باشد و نیرورا به زبان بخارا هیتال خوانند و به تازی گردانیده اند هیتال به هیطال. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). هیطال جمع هیاطله غلط است و صحیح آن هبطال است با باء موحده. (یادداشت مؤلف). || (اِخ) هیتال. هپتال.


طیثال

طیثال. [طَ] (اِخ) ناحیتی است [در هندوستان] به هیتال پیوسته، میانشان کوهیست صعب... و جائی کم نعمت است. (حدود العالم).


هپتالی

هپتالی. [هَِ] (ص نسبی) هفتالی. منسوب به هپتال یا هفتال که قومی ازایالت کانسوی چین بودند. رجوع به هپتال، هپتالیان، هفتال، هفتالیان، هیتل، هیتال، هیطل و هیاطله شود.


رده کشیدن

رده کشیدن. [رَ دَ/ دِ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) رده برکشیدن. صف کشیدن. قطار ایستادن. در یک ردیف قرار گرفتن:
ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه
کشیده رده پیش هیتال شاه.
فردوسی.
یکی خیمه زد پیش آتشکده
کشیدند لشکر ز هر سو رده.
فردوسی.
کشیده رده ایستاده سپاه
به روی سپهدارشان بدنگاه.
فردوسی.
کشیده رده ریدکان سرای
به رومی عمود و به چینی قبای.
اسدی.


خوشنواز

خوشنواز. [خوَش ْ / خُش ْ ن َ] (اِخ) نام پادشاهی که در غرجستان پادشاه بوده و با فیروز و هرمز پادشاه مخالف بوده و غدر کرده. (از انجمن آرای ناصری). نام والی هیتال. (از برهان قاطع). رجوع به ترجمه ٔ فارسی ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ص 294 شود:
چهارم چو ناپاک دل خوشنواز
که کم کرد ازین بوم و بر نام و ناز.
فردوسی.
اگرچه شود بخت او دیرساز
چو شد بخت پیروز با خوشنواز.
فردوسی.


هیاطله

هیاطله. [هََ طِ ل َ] (اِخ) ج ِ هیطال. و هیطال به زبان بخارا مرد قوی باشد و نیرو را به زبان بخارا هیتال خوانند و هیتال را به تازی به هیطال گردانیده اند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). اهل طخرستان. (منتهی الارب). گروهی اند از هندویان. (مهذب الاسماء). قومی که بلاد تخارستان را داشتند و اتراک خلج و گغجینه از بقایای آن قوم اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی). قومی از اقوام زردپوست بودند و قبل از اسلام مکرر به ممالک ایران و روم هجوم میکرده اند:
ور از هیاطله گویم عجب فرومانی
که شاه ایران آنجا چگونه شد به سفر.
عنصری.
و رجوع به عقد الفرید ج 1 ص 98، 99 و تاج العروس در ماده ٔ هطل و حبیب السیر و فارسنامه ٔ ابن بلخی و تاریخ سایکس ترجمه ٔ فخر داعی گیلانی ص 584، 593 و مزدیسنا ص 352 و عیون الاخبار ج 1 ص 117 و 116 و ایران در زمان ساسانیان ص 291 شود.


نامداری

نامداری. (حامص مرکب) آوازه. شهرت. (ناظم الاطباء). صیت. نام آوری. نامبرداری. ناموری. نامدار بودن. صاحب جاهی. والامقامی. سروری:
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری.
ناصرخسرو.
بی نام بسی گشت از او و بی نان
اندر طلب نان و نامداری.
ناصرخسرو.
کمال نامداری بین و عزت
که نامش را بدین حد است حرمت.
وحشی.
|| پهلوانی. دلیری:
بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود.
فردوسی.
|| اهمیت. مهمی. باارزشی. ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت. (تاریخ بیهقی). اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی. (تاریخ بیهقی). رجوع به نامدار شود.


هون

هون. (اِخ) (در تداول، هونها به صورت جمع به کار رود) نام قومی از اقوام زردپوست وحشی که از اوائل قرن دوم میلادی در شمال بحر خزر و حوالی رود ولگا و اورال سکونت اختیار کردند و سپس به طرف اروپا هجوم بردند و در 247 م. دسته ای از آنها روم را تهدید کردند و قبائل ژرمنی را مغلوب ساختند و دولت عظیمی تشکیل دادند که بعد از مرگ آتیلا منقرض گردید. دسته ٔ دیگر به آسیا رفتند و در توران ساکن شدند و در زمان ساسانیان چند دفعه به ایران حمله کردند. این دسته در مشرق به هیاطله مشهور شده اند. هپتال. هیتال.


غازی

غازی. (اِخ) لقب یمین الدوله سلطان محمود غزنوی: در محرم سنه ٔ اثنی و تسعین وثلثمائه (392 هَ. ق.) به جنگ جیتال (چیپال) هیتال رفت و او را اسیر کرد و امان داد و خراج بستد اما چون عادت هندوان چنان بود که پادشاهی که ده نوبت در دست مسلمانان اسیر شود، دیگر پادشاهی را نشاید و گناهش جز به آتش پاک نشود، جیتال (جیپال) پادشاهی به پسر داد و خود را بسوخت. یمین الدوله در این جنگ غازی لقب یافت... (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 396):
ذکر شه محمود غازی گفته است.
مولوی.
و برکات و مثوبات آن شهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان مدخر می شود. (کلیله و دمنه).

حل جدول

هیتال

مرد نیرومند


مرد قوی

هیتال


مرد نیرومند

هیتال

نام های ایرانی

فغانیش

پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه هیتال در زمان حکومت پیروز یزدگرد پادشاه ساسانی


غاتفر

پسرانه، از شخصیتهای تاریخی شاهنامه، نام پادشاه هیتال در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی، نیز نام شهری درآسیای میانه

معادل ابجد

هیتال

446

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری