معنی وابل
لغت نامه دهخدا
وابل. [ب ِ] (ع ص) بخشنده. جواد: رجل ٌ وابل. (از اقرب الموارد). || باران بزرگ قطره. (غیاث) (منتهی الارب) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 102) (مهذب الاسماء) (دهار). باران سخت. باران تند. باران درشت قطره. رگبار، باران تند بزرگ قطره:
نگار من چو حال من چنین دید
ببارید از مژه باران وابل.
منوچهری.
گر چه شمسی نه ابر، عالم را
از کف راد تست وابل و رش.
سوزنی.
سپهر منصب و تمکین علای دولت و دین
سحاب رأفت و باران رحمت وابل.
سعدی.
وابل. [ب ِ] (اِخ) مؤلف تاج العروس گوید: جد هشام بن یونس اللؤلوی المحدث، از او حدیث کرد و حفید او اسحاق بن ابراهیم از جد خود حدیث نقل کرد و از ابوالقاسم بن النحاس المقری نقل حدیث کرده است. - انتهی. در منتهی الارب آمده: وابل، نام جد حجاج بن یونس لؤلؤی محدث (کذا).
وابل. [ب ِ] (اِخ) نام قبیله ای است از عرب. (از غیاث نقل از منتخب و صراح و لب الالباب و شرح نصاب).
فرهنگ معین
(بِ) [ع.] (اِ.) باران تند و شدید.
فرهنگ عمید
ویژگی باران تند و شدید،
حل جدول
باران تند
عربی به فارسی
سدبندی , رگبارگلوله , بطورمسلسل بیرون دادن , شلیک , تیرباران , شلیک بطور دسته جمعی , شلیک کردن , بصورت شلیک درکردن , رگبار
فرهنگ فارسی هوشیار
باران تند و شدید
فرهنگ فارسی آزاد
وابِل، ریزان، باران تند و شدید،
معادل ابجد
39