معنی واحد سنجش شدت زلزله

لغت نامه دهخدا

واحد شدت میدان ...

واحد شدت میدان مغناطیسی. [ح ِ دِ ش ِدْ دَ ت ِ م َ / م ِ ن ِ م ِ] (ترکیب اضافی، اِمرکب) واحدی است که برای سنجش شدت میدان مغناطیسی به کار میرود. واحد شدت میدان مغناطیسی در دستگاه.S.G.C گوس است. رجوع به گوس و میدان مغناطیسی شود.


واحد شدت جریان

واحد شدت جریان. [ح ِ دِ ش ِدْدَ ت ِ ج َ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحدی است که برای سنجش شدت جریان الکتریسیته به کار میرود و از واحدهای الکتریکی است، واحد شدت جریان آمپر است. رجوع به آمپر و شدت جریان شود. و از اضعاف آمپر کیلو آمپر (Ka) است که به عنوان واحد جداگانه ای به کار میرود و برابر است با هزار آمپر. رجوع به آمپر شود. اجزای آمپر که خود واحدهای مستقلی هستند. با نشانه های بین المللی آنها عبارتند از: میلی آمپر (mA) که برابر با11000 آمپر است. رجوع به میلی آمپر و آمپر شود. میکروآمپر (mA) که برابر با11000000 آمپر است.


زلزله

زلزله. [زَ زَ / زِ زِ ل َ / ل ِ] (از ع، اِ) رجفه. لرز. لرزه. لرزش. جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن. بومهین. (صحاح الفرس، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغزش، ارتعاش، جنبش و حرکات ناگهانی پوسته ٔ جامد کره ٔ زمین که در صورت شدت ساختمانها و شهرها را خراب و جمع کثیری را هلاک می کند. زلزله ها معمولاً بسبب لغزش توده های سنگ، فعالیت های آتشفشانی و بالاخره ریزش سقف غارهای بزرگ زیرزمینی حادث میشود. نقطه ٔ زیرزمینی منشاء زلزله را کانون و نقطه ٔ سطح زمین را که مستقیماً بالای کانون زلزله واقع است، مرکز زلزله نامند. امتداد زلزله ممکن است طولی یا عرضی یا دورانی موجی باشد که نوع اخیر موجب حرکات و ویرانی شدیدتر میشود و اگر در کف دریاها این وضع بوجود آید، موجب بوجود آمدن امواج شدید و خطرناک میگردد که گاهی سرعت این امواج از 800 کیلومتر در ساعت متجاوز می شود و ارتفاع آنها تا 20 متر هم می رسد.اگرچه نمی توان گفت نقطه ای از سطح زمین از زلزله مصون می باشد، ولی مناطقی در زمین یافت شده است که وقوع زلزله در آن منطقه ها فراوان است و این مناطق را کمربندهای زلزله نامیده اند و مهمترین آنها عبارتست از:
1- کمربند اقیانوس کبیرکه شامل جبال آند، رشته ٔ ساحلی امریکای شمالی و امریکای مرکزی، جزایرآلئوسین، جزایر ژاپن، جزایر فیلیپین، جزایر هند شرقی و زلاند جدید می باشد.
2- کمربند مدیترانه ای است که منطقه ٔ وسیعی از جبال مرتفع آسیای جنوبی و ناحیه ٔ دریای مدیترانه تا جبل الطارق راشامل می گردد. کمربندهای دیگری نیز وجود دارد که یا در خطوط آتشفشانهای زنده و یا در امتداد رشته ٔ کوههای جوان قرار دارند. باید دانست که کشور ما ایران در منطقه ٔ زلزله (کمربند مدیترانه ای) قرار دارد و بر اثر زلزله، خرابی های فراوانی از قدیم الایام در این کشوربوجود آمده است. (از فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آرد: اول پادشاهان 19: 11 گویند که قورح و رفقایش به زلزله ٔ عظیمی گرفتار گردیدند و زلزله ای که در کتاب قاموس 1:1 و کتاب زکریا 14: 5 وارد است یوسیفوس مورخ نیز متعرض آن گشته است و نیز مذکور میدارد که زلزله ٔ مرقوم بحدی شدید بود که کوهی را در حوالی اورشلیم منشق ساخته... و یکی از علامات مخوف و ترسناکی که در وقت صلیب نمودن مسیح به ظهور رسید زلزله است، چنانکه در انجیل متی 27: 51 و 45 مسطور است... و زلزله هائی که در نبوت مرقوم افتاده، اشاره به کثرت فتنه و فساد در ولایات و ممالک می باشد - انتهی:
برآید یکی باد با زلزله
ز گیتی برآرد خروش و خله.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 210).
تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال
همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال.
فرخی.
ز آینه ٔ سینه دید زلزله ٔ آه من
سقف فلک را به صبح کرد خراب و یباب.
خاقانی.
چار دیوار چون به زلزله ریخت
چه غم فوت آستانه خورم.
خاقانی.
دردا که تا سواد خراسان خراب گشت
دلها خراب زلزله ٔ درد کرده اند.
خاقانی.
- زلزله افتادن، زلزله فتادن. زلزله درافتادن. لرزان و جنبان شدن. جنبش و لرزه افتادن در چیزی:
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن کُه رهبُر.
فرخی.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
در افتد زلزله در هفت کشور.
عنصری.
وز نهیب مؤذن و بانگ نماز
اندر او افتد به تنشان زلزله.
ناصرخسرو.
زلزله ٔ غم فتاد در دل ویران
سوی مژه گنج شاهوار برافکند.
خاقانی.
- زلزله داشتن، لرزان بودن. با طپش بودن:
هر خشت ز سر منزل امید به جایی است
از بس که زمین دل ما زلزله دارد.
طبعی سیستانی (از آنندراج).
- زلزله ٔ صور، کنایه از برانگیختگی دنیا وپیدایش روز قیامت است که با دمیده شدن صور اسرافیل مردگان از خاک برآیند و آماده ٔ قیامت گردند:
جهدی بکن چو زلزله ٔ صور در رسد
شاه دل تو کرده بود کاخ را رها.
خاقانی.
- زلزله گرفتن، گرفتار آشوب و ویرانی شدن:
آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند
گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست.
سعدی.


شدت

شدت. [ش ِدْ دَ] (ع اِمص) سختی. صلابت در جواهر و اعراض. محکمی. استواری. استحکام. قوت. حمله. نجدت. ثبات قلب. شجاعت. سختی. تنگی. ضیق. صعوبت. مجاعه. (یادداشت مؤلف):
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان و نعمت و ناز.
رودکی (از تاریخ بیهقی).
پای در موزه کردی برهنه در چنین سرما و شدت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). اگر وقتی شدتی و کاری سخت پیدا آمد مردم عاجز نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
یکراه همه نعمت است و راحت
یکراه بجز شدت و عنا نیست.
ناصرخسرو.
محنت عقل و شدت صبری
فتنه ٔ جم و آفت جانی.
مسعودسعد.
بر کمر کوهها ز شدت سرما
مرمر چون آب گشته آب چو مرمر.
مسعودسعد.
همیشه بادی بر تخت ملک چون خسرو
مخالف تو گرفتار شدت فرهاد.
مسعودسعد.
همیشه تا که بود در جهان مفارقتی
میان شدت و ناز و میان شادی و غم.
سوزنی.
شدت آن محنت بدان رسید که مادر بچه ٔ خود میخورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 296). اِستِعار؛ شدت هر چیزی. زَمَه، شدت گرما. زَنَج، شدت تشنگی. سَکرَهُالْمَوت، شدت موت. سَکرَهُالْهَم، شدت غم. سَمهَجِه، شدت نمودن در سوگند. سلطان کل شی، شدت و قوت هرچیزی. سَورَهُالبَرد؛ شدت سردی. سَورَهُالْحُمّا؛ شدت تب. شِبراق، شدت هر چیزی. شَذا؛ شدت گرسنگی. شَعَف، شدت بیم. شَفاشف یا شُفاشف یا شِفاشف، شدت تشنگی.شَفیف، شدت گرمی آفتاب. عُطاش، شدت تشنگی. عِلاج، شدت دیدن از کسی. قَسام، شدت گرما. کَدّ؛ شدت و سختی کار. ماحِق ُالصَّیف، شدت گرمای تابستان. (منتهی الارب).

گویش مازندرانی

زلزله

زلزله، جیرجیرک

ترکی به فارسی

زلزله

زلزله

معادل ابجد

واحد سنجش شدت زلزله

1215

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری