معنی وادی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
رودبار، رود، دَرّه، صحرا، بیابان. [خوانش: [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
[مجاز] سرزمین،
[مجاز] فضا، جایگاه،
گشادگی میان دو کوه، دره،
رودخانه،
* وادی خاموشان: [قدیمی، مجاز] گورستان: عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ: ۵۳۲)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون، عرصه، میدان، رود، مسیل، نهر،
(متضاد) آبادی، شهر
فارسی به ترکی
dere
فارسی به عربی
وادی
نام های ایرانی
دخترانه، سرزمین، رود، نهر
عربی به فارسی
دربند , تنگه , دره باریک وتنگ , گلو , حلق , دره تنگ , گلوگاه , ابکند , شکم , گدار , پر خوردن , زیاد تپاندن , با حرص و ولع خوردن , پر خوری کردن , پر خوری , دره تنگ و عمیق , دارای دره تنگ کردن , دره , وادی , میانکوه , گودی , شیار
ترکی به فارسی
دره
فرهنگ فارسی هوشیار
جاری، روان، سائل، دره، گذر سیل، گشادگی میان کوهها و تپه ها
فرهنگ فارسی آزاد
وادِی، درّه، مسیل، طریقه و مذهب، (جمع: أَودِیَه، أَوداء، أَوادِیَه، أَودایَه) ایضاً در عربی به طرز فکر و هدف و مقصد نیز اطلاق شده است، در فارسی به معنای صحرا و بیابان و مرحله یا هر یک از مراحل سیر و سلوک الی الله نیز مصطلح است،
فارسی به ایتالیایی
valle
معادل ابجد
21