معنی وارسته

لغت نامه دهخدا

وارسته

وارسته. [رَ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) رهایی یافته. رسته. (ناظم الاطباء). آزاد. (غیاث) (آنندراج). آزاد شده. (ناظم الاطباء). آزاده. عاتق. طلق. || فارغ البال. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مجازاً آنکه علائق دنیوی را ترک گفته. بی اعتنا به مال دنیا. (مؤلف). درویش.

وارسته. [رَ ت َ] (اِخ) صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: نواب حفیظ خان دهلوی به معاضدت نواب عبدالصمد خان، بازویش قوی بود.
دلم قربان زخم ناوک او
که صیاد من آن ابرو کمان است.
(تذکره ٔ صبح گلشن چ هند ص 580).

وارسته. [رَ ت َ] (اِخ) (ملا...) صاحب تذکره ٔ نصرآبادی آرد: اصلش از ایل چگنی است. امام قلی بیک نام داشت خیالش از نظم غرابت داشت مدتها درهند بود. سفر بسیار کرده و شعر بسیار گفته و سوانح سفر خویش را نوشته بود سپس به اصفهان آمده و در اوایل جلوس شاه عباس ثانی در مجلس راه یافته. و بر سبیل مضحکه به امیر مظفر ترک گفتگوهای درشت نموده. بعد از آن به یزد رفته در آنجا زبان به هجو میرزامظفر گشوده و مثنوی نمکینی در آن باب گفته و پس از آن به اصفهان دلالی زغال و هیمه ٔ میدان کهنه را به وظیفه ٔ خود گذرانیده و در سنه ٔ 1025 فوت شد. از اشعارش این است:
ای ز آتش عذار تو گلها شراره ها
چشم ترا فریب و فسون از اشاره ها
از بس که چرخ کشتی دریادلان شکست
این بحر یک سفینه شد از تخته پاره ها.
به سنگ کم ترازوی کرم را سر فروناید
من از بهر همین بر دوش دارم کوه عصیان را.
آنکه پر جستیم و کم دیدیم در کار است و نیست
نیست در معنی بجز انسان که بسیار است و نیست.
چشمی که افتد از گل رویت به روی گل
پای برهنه ای است که بر خار میرود.
بر ماست منتی همه کس را چرا که ما
ممنون آن کسیم که ممنون آن نه ایم.
در مدح ذوالفقارخان بیک لر بیگی قندهار گفته است:
ای شأن حیدری ز نشان تو آشکار
نام تو در نبرد کند کار ذوالفقار.
شاه را در کف او جوهر اقبال بلند
ذوالفقاراست به دست علی عمرانی.
در مدح محمدقلی سلیم گفته است:
دخلی که نکردی به کلام اﷲ است
بیتی که نبرده ای تو بیت اﷲ است.
(از تذکره ٔ نصرآبادی ص 1335). ورجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 51 و آتشکده ص 23 شود.

وارسته. [رَ ت َ] (اِخ) شیخ قاسم نام داشت. صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: در گل زمین سخن تخم ریاحین نکات میکاشت از خاک هندوستان سرکشیده و عمرش در فرخ آباد به وارستگی بسر گردیده است. او راست:
کی احتراز ز چشمت دل خراب کند
چگونه مست ز میخانه اجتناب کند
دمی که زینت زین میشوی ز غایت شوق
به پای بوس تو قالب تهی رکاب کند.
(تذکره ٔ صبح گلشن).

وارسته. [رَ ت َ] (اِخ) وارسته ٔ لاهوری سیالکوتی نامش تل است و برای تحقیق اصطلاحات فارسی به سرزمین ایران قدم گذاشت و سی سال درآنجا بود و کتاب مصطلحات الشعرا و صفحات کائنات را به کمال تنقیح و تهذیب تألیف نمود و با شیخ محمدعلی حزین لاهیجی محبتی داشت بنابراین رجیم الشیاطین را در جواب تنبیه الغافلین خان آرزو نگاشت، میرزا محمدحسن قتیل نبیره ٔ او بود و آهنگ سخن بدین سان میسرود:
دل ز زلفش مشک چین دارد هوس
این پریشان بند برمو بسته است.
سرو در رقص است وقمری مست ودست افشان چنار
وقت بشکن بشکن توبه است ساقی می بیار.
رباعی:
از سیرت نواب ز ما میپرسی
داند همه کس تو از کجا میپرسی
دانی که لئیم است و خسیس است و بخیل
بینی ده و فرسنگ چرا میپرسی.
(تذکره ٔ صبح گلشن).

فرهنگ معین

وارسته

فروتن، خاضع، رها شده. [خوانش: (رَ تِ) (ص مف.)]

فرهنگ عمید

وارسته

آن‌که تعلقات دنیوی ندارد، آزاده،
آزاد، رهاشده،

حل جدول

وارسته

رهایی

مترادف و متضاد زبان فارسی

وارسته

آزاد، رسته، رها، پارسا، زاهد، متقی، آزاد، آزاده، حر، سبکبار،
(متضاد) وابسته

فارسی به انگلیسی

وارسته‌

Chaste, Dispassionate, Free, Liberal, Polite, Stoic, Unworldly, Virtuous

فارسی به عربی

وارسته

تقی، ضوء

فرهنگ فارسی هوشیار

وارسته

آزاده، آزاد شده، فارغ البال

فرهنگ پهلوی

واژه پیشنهادی

وارسته

آزاده

معادل ابجد

وارسته

672

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری