معنی والریانوس

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

سابور

سابور. (اِخ) شهری است از در بلاد فارس در نزدیکی کازرون. (سمعانی). در اقلیم سوم واقع، و طول آن 78 و ربع درجه، و عرض آن 31 درجه است و تا شیراز 25 فرسخ فاصله دارد. (یاقوت). مطابق تحقیقات گیرشمن بیشاپور از بناهای شاپور اول ساسانی (341- 271 م.) است و بر طبق اصول سنن غربی ساخته شده و دارای طرحی مستطیل است که وضع طبیعی زمین را تعقیب میکند و در دو جاده ٔ شریانی یکدیگر را در مرکز شهربطور عمودی قطع می نماید. شاپور اندکی پس از پیروزی بر والریانوس امپراطور روم (260 م.) کاخ باشکوهی در این شهر بنا نهاد. و نیز آتشکده ای در این شهر ساخت که بزرگترین معبد از نوع خویش است. رجوع به فهرست ایران گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین شود. این شهر در دوره ٔ خلافت عثمان بسال 26 هَ. ق. تسخیر شد. (تاریخ سیستان ص 77). معرب شاپور (بشاپور، به شاپور، وه شاپور) است که در زمان قدیم کرسی ولایت شاپور خره بود. و غالباًآنرا شهرستان می نامیدند و آن در مغرب کازرون کنونی (کمی بسوی شمال) قرار داشت. ابن حوقل گوید سابور شهری است بزرگ باندازه ٔ شهر اصطخر ولی از آن آبادتر و پرجمعیت تر است، و مردمانش توانگرترند. ولی مقدسی در نیمه ٔ دوم قرن چهارم گوید اکنون در حال ویرانی است و اهالی از آنجا کوچ میکنند و بکازرون میروند با این حال باز در آن زمان سابور شهری پر نعمت بود، نیشکر و زیتون و انگور فراوان در آن بعمل می آمد و انواع میوه ها و گلها از قبیل انجیر و یاسمن و خرنوب آن فراوان بود. قلعه ٔ آن دنبلا نامیده میشد و بارویش چهار دروازه داشت که عبارت بودند از دروازه ٔ هرمز، دروازه ٔ مهر، دروازه ٔ بهرام و دروازه ٔ شهر. مسجد جامع آن در بیرون شهر بود و مسجد دیگری هم داشت موسوم به مسجد خضر یا مسجد الیاس. فارسنامه ٔ ابن البلخی در آغاز قرن ششم گوید: در این سالها خراب شده است. در زمان حمداﷲ مستوفی اسم سابور یا بشابور به ولایت کازرون که مجاور شاپور بود داده شد. (ترجمه ٔ سرزمینهای خلافت شرقی ص 283 و 284). رجوع به معجم البلدان یاقوت ج 6 و ابن خردادبه ص 45 و سابور خره و بیشاپور در این لغت نامه شود.


شاپور

شاپور. (اِخ) ابن اردشیر. نام دومین پادشاه سلسله ٔ ساسانی. معروف به شاپور اول است. داستان تولد او از دختر اردوان آخرین پادشاه سلسله ٔ اشکانی در شاهنامه و کتب تاریخ آمده است. حمداﷲ مستوفی این داستان را چنین روایت کرده است: (اردشیر) دختر (اردوان) را زن کرد. دختر بفریب برادر، اردشیر را زهرخواست داد. اردشیر فهم کرد، او را بوزیر داد تا بکشد. زن گفت حامله ام. چون اردشیر را پسر نبود وزیر او را زینهار داد و خود را خصی کرد. بعد از چند ماه شاپور از او متولد شد. وزیر او را بپرورد و در ده سالگی در حالت گوی باختن بر اردشیر ظاهر گشت وزیر احوال عرضه داشت. وزیر را نوازش کرد. (تاریخ گزیده ص 104). همچنین به شاهنامه ٔ فردوسی و ابن اثیر ج 1 ص 134 و حبیب السیر ج 1 ص 224 ببعد و سایر تواریخ معتبر رجوع شود. با توجه به این که مدت سلطنت اردشیر بعد از واقعه ٔ قتل اردوان چهارده سال بوده مشکل میتوان این حکایت را تصدیق کرد، چه از داستان چنین برمی آید که شاپوردر این وقت که بر تخت نشست سیزده ساله بوده است. (تاریخ ایران ژنرال سرپرسی سایکس ترجمه ٔ فخر داعی گیلانی ج 1 ص 544). پدرش اردشیر در زمان حیات خویش وی را در سلطنت با خود شریک کرد. (ایران از آغاز تا اسلام ص 293). در سکه های شاپور اول دو سجع مختلف دیده میشود یکی «شاه پوهری یزدانی » و دیگر «مزدیسن به شاه پوهر ملکان ملکا (شاهانشاه) ایران مینوچیتری من (هج) یزدان ». چنان مینماید که سجع اول متعلق به دوره ای است که اردشیر زنده بود و هنوز شاپور به سلطنت نرسیده بود و حکمرانی یکی ازنواحی مهم ایران را داشت و بعنوان حکمران آن ناحیه سکه به اسم او زده اند. (تاریخ تمدن ایران ساسانی سعید نفیسی ص 342). اردشیر اول در سال 241 م. بدرود زندگی گفت. حجاری نقش رجب حاکی از جلوس پسر او شاپور اول است. تاجگذاری رسمی شاپور در سال 242 م. صورت گرفت. بنابر روایت ابن الندیم نخستین خطبه ٔ مانی در روز جلوس شاپور، یعنی یکشنبه ٔ اول نیسان که آفتاب در برج حمل قرار داشت، ایراد شد. اگر بتوان این روایت را قبول کرد تاریخ هر دو واقعه مطابق بیستم مارس سال 242 م. میشود. اما مانی در کتاب کفلایه گوید در عهد سلطنت اردشیر اول سفری به هند کرده و مردم را بدین خویش خوانده است و چون خبر مرگ اردشیر و جلوس شاپور را شنیده به ایران باز گشته، در خوزستان بحضور شاپور بار یافته است. (ایران در زمان ساسانیان پرفسور آرتور کریستن سن ترجمه ٔ رشید یاسمی چ 2 صص 203- 206). شاپور از پدر خود مملکتی را به ارث برد که در آن تشکیلات پارتی محفوظ مانده و مجدداً بر اصل تمرکز قوا تنظیم شده بود، بدون آنکه دستگاه ملوک الطوایفی از بین رفته باشد. شاهنشاهی با ایجاد قشونی با انضباط و تشکیلات اداری که طبق مبانی و اصول جدید کار می کرد، ثابت و مستقر گردید. این پادشاه از آغاز کار توجه خود را به مسائل خارجی معطوف داشت... از قرن اول مسیحی، تشکیل شاهنشاهی عظیم کوشان در سرحدهای شرقی ایران برای کشور اخیر خطری سیاسی و مزاحمتی اقتصادی فراهم کرده بود. شاپور از یک سو بین رومیان و کوشانیان گرفتار بود. و از سوی دیگر دایماً برای حل مسأله ٔ ارمنستان میکوشید، و از جانب دیگر همواره تحت تهدید بدویانی بود که بر معابر قفقاز فشار وارد می آوردند. شاهنشاهی جدید ساسانی میبایست مافوق قوای خود خطر محاربه ٔ ناگهانی را در همه ٔ سرحدها احساس کند. شاهنشاهی کوشان از دو لحاظ توجه شاپور را به خود جلب میکرد:نخست آنکه کشور مزبور به واسطه ٔ تجارت بین المللی ثروتمند شده بود، دیگر آنکه مخالف قدرت شاپور بود. شاپور از آغاز، مساعی خود را بدان سوی معطوف داشت. وی در کتیبه ای طولانی که در دیوارهای آتشگاه نقش رستم حک شده، نخستین پیشرفتهای خود را نقل میکند: سپاه فاتح او پیشاور، پایتخت زمستانی شاهان کوشان را متصرف شد، دره ٔ سند را اشغال کرد و به سوی شمال راند، از هندوکش عبور کرد، ایالت بلخ را تسخیر نمود، از جیحون گذشت و به سمرقند و تاشکند درآمد. سلسله ٔ کوشان که کنیشکای کبیر آنرا تأسیس کرده بود، منقرض شد. از این پس سلسله ای دیگر جایگزین آن میگردد که سلطنت ایران را میشناسد و بر مملکتی محدود حکومت میکند. (ایران از آغاز تا اسلام گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین ص 293). خبر فوت اردشیر چون به ارمنستان و هاترا رسید بنای شورش را گذاشتند. نائره ٔ شورش ارمنستان بزودی فرونشانده شد و قلعه ٔ هاترا (الحضر) بدستیاری دختر پادشاه یاغی فتح گردید (240 م.) و شاپور که وعده ٔ تزویج او را داده بود بعهد خود وفا نکرد و دختر را بدست دژخیم سپرد. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ج 1 ص 544). در کتب تاریخ درباره ٔ فتح قلعه ٔ هاترا (الحضر) داستانی روایت شده که شاپور آن را چهار سال و برخی گویند دو سال در محاصره گرفت و نتوانست گشود. سرانجام نضیره دختر زیبای ضیزن، ملک عرب، بر شاپورشیفته شد و در ازای عهد شاپور به تزویج وی او را راهنمائی کرد که کبوتر طوقدار ماده ای بگیرد و بر پایش بخون حیض دوشیزه ٔ کبود چشمی بنویسد و پرواز دهد تا بر برج حصار نشیند و برج فرو ریزد و آن طلسم مدینه الحضر بود. شاپور پس از فتح قلعه دختر را بزنی گرفت تاروزی دختر از برگ گلی که در بسترش بود برنج شد و چون شاپور دانست که پدرش او را به ناز پرورده درجه ٔ ناسپاسی وی بشناخت و فرمان داد تا گیسویش را بدم اسب سرکشی بستند و اسب را تازاندند. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 63 و 64، حبیب السیر ج 1 صص 225- 226 و دیگر تواریخ قدیم شود. و اندر شاهنامه ٔ فردوسی چنان است که این حادثه شاپور ذوالا کتاف را افتاد و نام ضیزن، طایر گوید. در سیرالملوک چنان است که شاپور اردشیر بود. واﷲ اعلم. (مجمل التواریخ و القصص ص 63). همچنین رجوع به ابن اثیر ج 1 ص 135 شود. بنابر مندرجات تاریخ اربل شاپور در نخستین سال پادشاهی خود با خوارزمیان و سپس با مادیهای کوهستانی محاربه کرد و آنان را مغلوب ساخت. از آنجا بقصد سرکوبی گیلها و دیلمیان و مردم گرگان تاخت. بموجب مندرجات کتاب پهلوی موسوم به شهرستانهای ایرانشهر شاپور در خراسان یک پادشاه تورانی پهلیزگ نام را مغلوب و مقتول ساخت و در محلی که محاربه روی داده بود، شهر مستحکم نیوشاپور را بناکرد که کرسی ولایت ابرشهر شد. اردشیر به لقب شاهنشاه ایران قناعت کرده بود ولی شاپور پس از این فتوحات در کتیبه ها لقب مجلل تر «شاهنشاه ایران و انیران » گرفت. (ایران در زمان ساسانیان صص 245- 246). در کتیبه ٔپهلوی نقش رجب عنوان پادشاهی شاپور چنین ذکر شده است: این پیکر مزداپرست خدایگان شاپور شاهنشاه ایران وانیران آسمانی نژاد از ایزدان پسر مزداپرست خدایگان اردشیر شاهنشاه ایران آسمانی نژاد پورساسان پاپک پادشاه. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ج 1 ص 543). چون مسأله ٔ مشرق منظم شد، شاپوربه سوی مغرب بازگشت. اینجا نیز اقبال با او یاری کرد، وی در سوریه پیش رفت و به انطاکیه رسید. شاپور پس از چند شکست آماده ٔ بازگشت بود. در این هنگام گردیانوس کشته شد و جانشین او فیلفوس عرب در انعقاد معاهده ٔ صلح عجله کرد و پرداخت خراجی هنگفت را متعهد گشت و بین النهرین و ارمنستان را به ایران واگذاشت (244 م.). (ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه ٔ دکتر معین ص 294). همچنین رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 245 و تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 545 شود. پس از پانزده سال، مجدداً محاربه ٔ با روم آغاز شد، و آن با موفقیتی پرهیاهو توأم بود. شاپور عده ای معتنابه از شهرهای سوریه، منجمله انطاکیه را تسخیر کرد. وی نزدیک الرها فتحی عظیم کرد و امپراطور والریانوس را با هفتاد هزار لژیونر رومی اسیر گرفت و آنان را به ایران رهسپار کرد (260 م.). (ایران از آغاز تا اسلام ص 293). قسمت اول کتیبه ٔ کعبه ٔ زردشت، که متأسفانه آسیب فراوان دیده، در بیان جنگهای شاپور با رومیان است. پیروزی شاپور بر والریانوس بطور اختصار در سطر13-14 ذکر شده است. این عبارت ثابت میکند، که نبردی که به شکست والریانوس منجر شد، در الرها اتفاق افتاده است جنگ الرها را در تصویری، که در دورا کشف شده نمایش داده اند. (ایران در زمان ساسانیان ص 246). لژیونرهای رومی اسیر در شهرهائی که خود آنان بر طبق طرح اردوگاههای نظامی رومی بنا کردند استقرار یافتند. آنان بعنوان متخصص، معمار، مهندس و اهل فن در تحقق بخشیدن به کارهای عظیم عام المنفعه مخصوصاً بنای پلها، سدها، و طرق به ایرانیان مساعدت کردند و از خدمات آنان ایالت پر ثروت خوزستان فواید بسیار بر گرفت، و بعضی آثار و بقایای آن عهد هنوز در زمان ما قابل استفاده است. (ایران از آغاز تا اسلام ص 294). پس از شکست والریانوس و اسارت او شاهنشاه ایران خود را سلطان مشرق و مغرب میدید. وی لقب امپراطور روم را در این موقع به یکی از پناهندگان رومی موسوم به کوریادس داد. امّا او با وجود این نتوانست نامی از خود در تاریخ باقی گذارد. سرنوشت والریانوس معلوم نیست قدرمتیقن این است که در اسارت جان دادو گویا در شهر گندی شاپور در گذشت. روایات مورخین رومی از قبیل لاکتانسیوس و سایرین در باب بدرفتاری پادشاه ایران با والریانوس قابل تردید است. بموجب روایات شرقی شاپور او را مجبور کرد، که در ساختمان سد نزدیک شوشتر کار کند. بلاشک هم سد و هم جسر بزرگ (شادروان) شوشتر عمل مهندسین رومی است... در طی کاوشهای علمی شهر شاپور، ویرانه های کاخی از شاپور اول در جنب آتشکده و بنای دیگری از این پادشاه (که کتیبه ٔ شهر شاپور در آنجا است) کشف شده است. سبک معماری و تزیینات این بنا کاملا یونانی است و این خود مایه ٔ بسی شگفتی است، که چنین بنایی در قلب سرزمین پارس، یعنی مهد سلسله ٔ ساسانی، قرار دارد... شاپور پس از تاخت و تاز درسوریه و کاپادوکی قصد بازگشت به ایران کرد و در حین مراجعت مورد حمله ٔ اذینه امیر عرب که حکمرانی شهر پالمور واقع در صحرای شام را داشت، قرار گرفت. این شهر مرکز تجارت شرق و غرب بود. درباره ٔ موفقیتهای اذینه در این موقع بیشک تاریخ نویسان گزافه گوئی بسیار کرده اند. ایرانیان بدون هیچ فایده تا سال 265 م. جنگ خود را با پالمور ادامه دادند. (ایران در زمان ساسانیان ص 246 و 250- 251). همچنین به ایران از آغاز تااسلام ص 294 و تاریخ ایران، سرپرسی سایکس رجوع شود. تاریخ نویسان مدت پادشاهی شاپور را بتفاوت، سی سال و پانزده روز و سی سال و بیست و هشت روز (مجمل التواریخ و القصص ص 63) و سی و دو سال و چهار ماه (مجمل التواریخ و القصص ص 87) و سی سال و پانزده روز و سی سال شش ماه و نه روز (ابن اثیر ج 1 ص 135) نوشته اند. تاریخ وفات او را کریستن سن و گیرشمن 272 م. و سرپرسی سایکس 271 م. ذکر کرده اند لیکن با توجه به تحقیقات آقای تقی زاده وفات شاپور در 273 م. روی داده است. (ایران از آغاز تا اسلام ص 296 حاشیه ٔ 1 مترجم). بنابراین اگر مدت پادشاهی شاپور از تاریخ تاجگذاری او بحساب آید روایت سی ودو سال و چهار ماه که در مجمل التواریخ و القصص آمده در میان روایات قدیم اقرب بصحت بنظر میرسد. شاپور که شاهنشاهی بزرگی بوجود آورده بود به مانی توجه کرد و این مبدع دین «عمومی » را تحت حمایت گرفت. افکار مانی که از ادیان زرتشتی، بودایی و مسیحی اقتباس شده بود: پیروانی از اقوام آسیای غربی که دارای مذاهب مذکور بودند، برای پیامبر مزبور فراهم آورد. آیا شاپور، با جلب مانی به سوی خود با موافقت درتبلیغ آیین وی مقاصد سیاسی کمابیش دور و درازی داشته است ؟ این فرضیه بعید بنظر نمی آید. (ایران از آغاز تا اسلام صص 295- 296). بنابر مندرجات کفلایه گویا مانی در زمان اردشیر بابکان مورد توجه پسرش شاپور بوده است. بنابر روایات دیگر نخست دو تن از برادران شاپور، یعنی مهر شاه حاکم ولایت میشان و پیروز باو گرویده بودند. بنا بر روایت الفهرست فیروز بود که مانی را بحضور شاه دلالت کرد. در کتاب کفلایه، که مانی شرح حال خود را در آن نوشته، اطلاعات گرانبهائی راجع به روابط مانی و شاهنشاه شاپور مذکور است. مانی پس از ذکر مسافرت خود به هند و مراجعت به ایران چنین گوید: «بحضور شاپور شاه رفتم و او به احترام بسیار مرا پذیرفت و اجازه ٔ مسافرت مرحمت کرد، تا کلمه ٔ حیات را تبلیغ کنم. در موکب او سالیان دراز در ایران و در کشور پارت تا آدیب (آدیابن) و ممالکی که با دولت روم مجاور است، مسافرت نمودم ». بنا بر روایات مانویه، که مأخوذاز تواریخ عربی است، در آخر شاپور با مانی بخصومت پرداخت. بنا بر قول یعقوبی، این پادشاه فقط ده سال کیش مانی داشت، پس از آن مانی از کشور ایران اخراج و قریب ده سال در ممالک آسیای مرکزی سرگردان بود. شمیدت نسبت به جزئیات این روایت ابراز شک کرده و بر آن است که هرگز مانی با شاپور معارضه ای نداشته است و چنین گوید: در هر حال فرار و نفی مانی به هند افسانه ای بیش نیست، زیرا این سفر قبل از جلوس شاپور باید واقع شده باشد. (ایران در زمان ساسانیان صص 219- 221).
طبق روایت بیرونی مانی در ایام آوارگی، هند و تبت و چین را سیاحت کرد. پس از مرگ شاپور در سال 272 به ایران بازگشت. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 552). در باب ظهور مانی به کتاب مانی و دین او تألیف آقای تقی زاده، تاریخ گزیده ص 109 و ابن اثیر ج 1 ص 135 و حبیب السیر ج 1 ص 228 و سایرتواریخ قدیم رجوع شود. گویند که شاپور کار پدر را در امر مرتب ساختن اوستا دنبال کرد و بدستور وی آنچه در اوستا، درباره ٔ علوم پزشکی، جغرافیا، ستاره شناسی و فلسفه در یونان و هندوستان و کشورهای دیگر متفرق بود به دست آورده به اوستای موجود افزودند. (مزدیسنا ص 6). شاپور در سالهای آخر سلطنت به آبادانی کشور پرداخت. از جمله ٔ کارهای عمرانی او ساختمان سد شوشتر است. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 550). شادروان شوشتر او کرد که از عجایب عالم است، و شهرهای بسیار کردچون شاپور، و نیشابور، شادشاپور، اندیو شاپور، شاپور خواست، بلاش شاپور، پیروز شاپور. (مجمل التواریخ و القصص ص 63). در ابن اثیر آمده است: شهر نیشابور و شهر شاپور به فارس و فیروز شاپور که همان انبار است وجندیشاپور را او بنا کرد. (ج 1 ص 134) از آثار او بالاد شاپور فارس و نیشابور خراسان که طهمورث آغاز کرده و پیش از اتمام خراب شده شاپور آن را بر مثال رقعه ٔ شطرنج هشت در هشت قطعه ساخته واکاسره را عادت بود که شهرها بر مثال جانوران میساختند چنانکه شوش را مثال باز و شوشتر بر مثال اسب و گویند چون اردشیر در بیابان شهری ساخت ونه اردشیر نام نهاد شاپور آن شهر ازو بخواست اردشیر مضایقه کرد گفت تو نیز یکی بساز شاپور غیرت کرد و نشابور ساخت و شاد شاپور (قزوین) (تاریخ گزیده ص 830 از کتاب التبیان) و جندشاپور خوزستان و به هر ولایت روستاها بسیار ساخت. (تاریخ گزیده ص 105 و 106). حمزه بنای نیشابور را به شاپور نسبت داده... بگفته ٔ طبری و ثعالبی نیشابور را شاپور دوم بناکرده است. (ایران در زمان ساسانیان، حاشیه ٔ ص 246).در رساله ٔ کوچک «شهرستانهای ایران » بزبان پهلوی که ظاهراً در قرن دوم هجری تدوین گشته ساختمان پوشنگ، نیشاپور، هیرت (حیره)، به شاپور در فارس، و ندیبوگ شاپور، ایران خوره کرد، اراسپ به شاپور اول نسبت داده شده. (تاریخ تمدن ایران ساسانی ص 87). در کتابخانه تاریخ و جغرافیا که از منابع دوره ٔ ساسانی مطالبی در آنها مانده است. ساختمان شهرهای زیر را به شاپور اول نسبت داده اند: به از اندیو شاپور (یعنی شهر شاپور که بهتر از انطاکیه است) در خوزستان، شاذ شاپور در میسان، بلاش شاپور، پیروز شاپور در عراق نزدیک انبار، گندی شاپور، شوشتر، تکریت، شاپورآباد یا سابرآباد شاپورخواست در میان اصفهان و خوزستان، شهر شاپور در فارس، خسرو شاپور نزدیک واسط، نیشابور، فیروز در ناحیه ٔنصیبین، هنبوشاپور در مداین، و شهر مسرقان را در خوزستان و مناره ای را که در ده ونجر نزدیک همدان بوده و تازیان مناره الحوافر نامیده اند و شادروان شوشتر رانیز از آثار او میدانند. (تاریخ تمدن ایران ساسانی ص 88).
شاپور اول به پیروی از شیوه ٔ پدرش اردشیر سکه های زیبائی ضرب نموده است. (تاریخ صنایع ایران ص 112). در کتیبه ٔ کعبه ٔ زردشت زنی بنام آذر اناهید و عنوان بانبشنان بانبشن. (ملکه ٔ ملکه) ذکر شده که ظاهراً همسر شاپور است. نام این ملکه بستگی نزدیک و تعلق خاندان ساسانی را به معبد اناهید استخر بخاطر می آورد. (ایران در زمان ساسانیان ص 252). در شاهنامه داستانی روایت شده که طبق آن شاپور هنگام شکار بادختر مهرک روبرو میشود و بر او شیفته گشته ویرا بهمسری بر می گزیند. «بنا بر عقیده ٔ ایرانیان شاپور دارای وجاهت و صباحت منظر بوده و نقوش برجسته ٔ موجود این عقیده را تأیید میکند» (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 554). (از حجاریهای ساسانی مربوط به دوران پادشاهی شاپور اول حجاری نقش رستم (اسارت والرین)، حجاری فیروزآباد فارس، حجاری شاپور (اندکی خارج از جاده ٔ شیراز به بوشهر) را میتوان نام برد. (تاریخ صنایع ایران صص 103- 106).
در شاهنامه و سایر آثار منظوم فارسی از این شاپور بنام شاپور و شاپور اردشیر و شاپوربن اردشیر نام برده شده است:
به نیروی شاپور شاه اردشیر
شود بی گمان آب در چاه شیر.
فردوسی.
شهر گرگان نماند با گرگین
نه نشابور ماند با شاپور.
ناصرخسرو (دیوان ص 151).
زین سور بسی ز من بتر رفت
اسکندر و اردشیر و شاپور.
ناصرخسرو (دیوان ص 197).
من از پاک فرزند آزاد گانم
نگفتم که شاپوربن اردشیرم.
ناصرخسرو (دیوان ص 289).


خاورشناسی

خاورشناسی. [وَ ش ِ] (حامص مرکب، اِ مرکب) عمل خاورشناس. خاورشناسی به رشته ای از معارف بشری اطلاق میشود که بحث از زبان و علم و ادب ملل خاور می کند. از آنجا که موضوع این علم فرهنگ ملل خاور است دامنه ٔ آن در معنای خود بسیار وسیع است و باطلاق عام شامل کلیه شناسائیهای بشر درباره ٔ فرهنگ «چین » و «هند» و «مصر» و «بابل » و بعبارت دیگر ملل متمدن خاور میشود. ولی امروز بر اثر بدست آمدن اطلاعات وسیعی در زمینه ٔ معارف ملل قدیم بحث راجع بمعارف اغلب آنها از رشته ٔ خاورشناسی خارج شده و هریک علم علیحده ای را بوجود آورده است. مثلاً بحث درباره ٔ معارف چین علم «چین شناسی » و هند «هندشناسی » و مصر «مصرشناسی » را تأسیس کرده است. گرچه اطلاعات کنونی، راجع به ایران قدیم آنقدر زیاد است که ایجاب تأسیس علم «ایران شناسی » را می کند ولی باز در محافل فرهنگی ایرانیان خاورشناسی به مفهوم خاصی بکار میرود و آن کلّیه ٔ معارف غربیان است درباره ٔ فرهنگ اسلام و ایران زمین. لذا ما به تبعیت از عرف عام بحث خود را بدو قسمت می کنیم و بوجه اختصار به آن دو می پردازیم: 1- کار غربیان درباره ٔ معارف اسلامی. 2- کارآنها راجع به فرهنگ ایران زمین. 1- در قسمت اول ابتدا باید ببینیم که منابع علم اسلامی از کجا نشاءه گرفته و چگونه در اسلام سیر کرده است و بعد دقت کنیم که کار غربیان در این زمینه چه بوده است ؟ ظاهراًیونانیها اولین ملتی بوده اند که علوم رسمی را پی افکندند و تا آنجا که قدرت داشته اند سعی در تنقیح معارف کاهنان مصری و سومری کردند و با تحقیقات عمیق و حیرت انگیز خود این تتبعات عالمانه را کامل نمودند. بر اثر پیشرفتهای سریع رومی ها و پیدا شدن امپراطوری وسیع رومی، معارف یونانی از غرب به شهرهای بزرگ روم رفت و در آنجا گسترش یافت. گرچه رومی ها این چراغ هدایت یونانی را فرا راه خود گرفتند ولی سلحشوری و جنگاوری آنان به آنها اجازت نداد که دامنه ٔ معارف یونانی را از جهت عمق وسعت دهند. آنچه کردند آن بود که نگذارند این چراغ بیکباره خاموش شود. دولت روم در اواخر عهد خود مصادف با حمله ٔ بربرها شد و بر اثر آن بدو قسمت شرقی وغربی تقسیم گردید. پایتخت روم غربی در همان ایتالیاماند و از آن روم شرقی بقسطنطنیه رفت. در قسطنطنیه بود که تمدن مشعشع بیزانسی پایه گذاری شد. سرگذشت معارف یونانی در غرب چنین بود: با افول دولت روم غربی علم و عالم بدیرهای مسیحی پناه بردند و برای چندین قرن کلیساها بظاهر نگاهدار علم یونانی شدند و تعصب مذهبی جای آزادی علم یونانی را گرفت و معارف کلیسایی برسر اروپائی پنجه زد و این دوره که در فلسفه به اسکولاستیک موسوم است دوره ای است که در تاریخ دیپلماسی قرون وسطی نام دارد. در این دوره فلسفه و علم بر همان مبناست که در یونان بود و اگر اضافتی نیز به آن شده اضافاتی است که راهبین و قدیسین کلیسا در تلفیق مذهب و دین کردند و متأسفانه در این تلفیقات همواره فلسفه و علم بار کوتاهی های مذهب را بدوش کشیدند. یعنی آنچه بظاهر مباین مذهب بود ولی با حقایق موافقت داشت بنفع مذهب شهید شد و سرانجام این شهادتها بدوره ٔ تفتیش و بازجویی افکار در دوره ٔ قرون وسطی کشید و این تفتیش عقاید آنقدر در زمینه ٔ ترور فکر و عقیده پیش رفت که دانشمندان و رهبران پرمغزی را به اتهام پوچ مخالفت با دین به آتش انداختند و زنده سوختند تا آنکه کم کم چراغ تجدید حیات علمی از پس این حجاب قرون وسطایی سر کشید و غربیان دوباره زمام علم و ادب را بدست گرفتند و پیش رفتند تا به این تمدن عمیق وسیع امروزی رسید. اما داستان و سرگذشت سیر علم یونانی در مشرق و اسلام بصورت دیگر بود. پس از ظهور اسلام و گسترش شعائر اسلامی و بوجود آمدن امپراطوری وسیع مسلمانها مشکل فرهنگی بزرگی پدید آمد که به آسانی قابل حل نبود، ملل مغلوب که غالباً واجد تمدن عمیق تر و پیشرفته تر از تمدن عرب بادیه نشین بودند و شکل حکومت آنها و فاصله یافتن این حکومت با خلق زحمت کش ایجاب می کرد که در نبرد با مسلمین جنگ ناکرده تسلیم اجنبی شوند اگرچه آن اجنبی از مار غاشیه بدتر باشد، پس از مغلوب شدن و بزیر سیطره درآمدن متوجه شدند که حکام و غالبین بر آنها آنچنان عقب افتاده و فقیرند که اگر آنی شمشیر خود را غلاف کنند و مخالف را زبان نبرند و چماق تکفیر بر سرش نکوبند باید مثل همه ٔ ملل فقیر و جاهل بخدمت ودریوزگی عالم روند و از آنها در مشکلات خود صلاح جویند. زمامداران اسلامی که به مسأله فقر فرهنگی خود واقف بودند در دویست سال اول حکومت با شمشیر بتمدنها تاختند و با ازدیاد وسعت زمین های مفتوح برخود بالیدند.دوره ٔ شمشیر که در این امپراطوری مثل همه ٔ امپراطوری های دیگر مستعجل بود بدوره ٔ فراغ و نیام کردن شمشیررسید و دیگر نتوانست کار کند. از جانب دیگر مغلوبان نیز بزبان اسلام شروع بسؤال و جواب کردند و افحام والزام به آرامی جای کشتار و قتل عام را گرفت. دستگاه خلافت در مقابل این سوءالات خود را یکباره صفرالکف یافت و نتوانست با ندای «حسبنا کتاب اﷲ» کار کند و سنگ تکفیر نیز بکار نیامد در نتیجه تسلط عرب بنام اسلام بر سر دوراهی قرار گرفت که یک راه بسقوط و انهدام امپراطوری عرب می کشید و دیگر بغنی کردن و از فقر بیرون آوردن آنها می انجامید. دربار عباسی خوشبختانه این بار کج سلیقگی نکرد و با انتخاب راه دوم امپراطوری قائم به شمشیر خود را از فقر نجات بخشید و با راه یافتن به گنجینه های علمی یونان دست به پایه گذاری تمدن و فرهنگی زد که میتوان گفت در دوره ٔ خود یکی از تمدنهای روشن بود. این که علم یونانی چگونه بدست عربها افتاد خود از داستانهای دلکش تاریخ علم است. «کارادوو» می گوید: عربها از سریانی ها علم یونانی را گرفتند توضیح آنکه پیش از تسلط اعراب طائفه ٔ «آرامی » که از نژاد سامی بودند و بزبان سریانی تکلم میکردند، بواسطه ٔ طول زمان دست بگنجینه های علمی یونانی بردند و با ترجمه های سریانی این معارف بشری شروع به نشر آن در بین همسایگان خود کرده بودند و به این ترتیب عربها معرفت یونانی را اول بار از برادران آرامی خود فراگرفتند. شهر «ادس » که در قسمت شمالی و ساحل غربی فرات قرار داشت و همانجاست که امروز«اورفه » می نامند از مدتها قبل مرکز مدنیت سریانی بود و مدرسه ٔ مشهوری داشت. از اواسط قرن دوم میلادی یعنی تقریباً پنج قرن پیش از هجرت بنیان گذار اسلامی دین مسیحی به سرزمین آرامی راه یافت و کتاب مقدس از روی متن عبری و ترجمه ٔ یونانی سبعینیه بزبان سریانی برگردانده شد کلیسا و دیر مسیحی بین قوم آرامی جای خود را باز کرد. آرامی ها در حدود قرن سوم کلیسای خود را تابع کلیسای یونانی کردند و ارتباط عمیق دیگری بین آنها با یونانی ها برقرار شد. و مرتباً طلاب مسیحی آرامی به «اورفه » می رفتند و درمدرسه ٔ آنجا به تحصیل می پرداختند در این مدرسه علاوه برآنها مسیحیان بین النهرین و ایرانی نیز کسب دانش میکردند و به آتش قیل و قالهای علمی دامن می زدند. این مدرسه که به «مدرسه ٔ ایرانیها» موسوم بود یکی از بزرگترین مراکز علمی عهد قدیم است و در دوره ٔ خود خدمات شایانی به بسط فرهنگ یونانی در شرق کرده است. این که چرا نام آن «مدرسه ٔ ایرانیها» بوده هنوز بطور دقیق معلوم نشده است شاید کثرت طلاب ایرانی یا بودن آن در قلمرو پادشاهی ایرانیان موجب این تسمیه باشد. باری همانطور که گذشت این مدرسه به پیشرفت علم یونانی خدمت شایانی کرد و موجب نشر آن در شرق شد. در اواخر قرن پنجم میلادی مذهب نسطوری در این مدرسه شایع گشت و بر اثر این شیوع مذهب زینون به سال 489 م. آنرا بست و جمع اهل تحقیق را به تفرقه و پریشانی کشید. دانشوران نسطوری مذهب این مدرسه که هم نمیتوانستند دست از دین خود بردارند و هم قیل و قالهای علمی برای آنان زیبایی خاصی داشت، بار سفر بستند و به اکناف رهسپار شدند و نتیجه ٔ این کوچ و مهاجرت آنها تأسیس دو مدرسه ٔ «نصیبین » و «جندی شاپور»گردید. به سال 530 م. انوشیروان پادشاه ساسانی مدرسه ٔ جندی شاپور را افتتاح کرد و دانشوران نسطوری مذهب آرامی را به آنجا کشید و این مدرسه پس از فتح ایران بدست مسلمانها نیز باز بود و بقول «کارادوو» تا زمان عباسیان دوام داشت و خدمات شایانی به بسط علم در شرق و آسیای جنوب غربی کرد و در انتقال شعله ٔ دانش به عربها نیز مؤثربود. باری از آنچه گذشت برمی آید که آرامی ها در حدود پنج قرن چراغ حکمت یونانی را فرا راه طالبین داشتند و به آخر نیز سرمایه های خود را بگنجینه ٔ عرب سپردند. آرامی ها که از فلاسفه ٔ یونان بیشتر به ارسطو می پرداختند کارشان بعداً ثروت و سرمایه ٔ علمی فلسفه ٔ عرب شد. اعراب مستقیماً بدانش آرامی دست نیافتند و در این راه واسطه دیگری براه بود و آن سریانی های حران بودند که به «صابی » شهرت داشتند. این قوم در نشر فلسفه به اعراب کمک ذیقیمتی کردند. توضیح آنکه صابی ها دست به ترجمه ٔ کتب سریانی به عربی زدند و حتی در پاره ای از اوقات نیز خود مستقیماً بعضی از متون یونانی را ترجمه کردند و با این تراجم خود نقص ارث و سرمایه ٔ سریانی را برطرف نمودند. ورود فلسفه ٔ افلاطونیان جدید به اسلام و همچنین نشر کتب ریاضی یونانی در بین مسلمانها از جمله کارهایی است که قوم صابی به این زمینه کرده است. ترجمه های حرانی گرچه از کارهای نخستین فلسفه در بین مسلمانهاست ولی از لحاظ کمیت چندان واجد اهمیت نیست زیرا اغلب آنها نارسا و بر اثر نقل و انتقالهای متعدد از مدارک اصل واجد دست بردگی ها و مشکلات متعدد دیگر است. خوشبختانه بعد از این گروه دسته ای دیگر در بین مسلمانها پیدا شدند که غالبشان واجد مغزهای دقیق بوده و با عرضه کردن مطالب ترجمه شده بمغزهای خود نقص آنرا مرتفع کردند. یعنی غالب کتب ترجمه شده برای مرتبه دوم بزیر ذره بین دقیق مغز آنها قرار گرفت و مطالب آن نقد و اصلاح شد و با این وسیله رفع نقص بی دانشی مترجمین سریانی گردید. پونیون می گوید سریانیها آن قدر در ترجمه ولنگار بودند که غالباً با تعویض لغت یونانی به سریانی می پنداشتند که ترجمه ٔ متن صورت گرفته بدون آنکه در پی مفهوم روند ومقصود فیلسوف صاحب متن را بزبان سریانی برگردانند. علاوه بر آن زبان آنها نیز در مقابل زبان یونانی بسیار ضعیف و کم لغت بود، چه یونانی بزبانی تکلم میکرد که دائره ٔ لغاتش وسیع و می توان گفت از اوسع السنه ٔ جهان بوده و هست. در حالی که زبان سریانی بی حد مضیق و محدود بود. باری این ترجمه به دانشوران اسلامی عرضه شد و آنان نقادانه در تنقیح آنها کوشیدند یعنی متنهای دقیق فلسفه اسلامی را بر خود عرضه کردند و با کنجکاویهای خاص خود نارسایی های ترجمه را از پیش برداشتند ومقصود ابن الندیم در الفهرست که می گوید «نقله فلان » و«اصلحه فلان » همین ترجمه ها و نقدهاست. خلاصه فلسفه بدین ترتیب به اسلام راه یافت و دانش یونانی از این راه بین مسلمانها پخش شد و بازار قیل و قال مدارس آنان را گرم کرد. مسلمانها دیگر آن عرب شمشیرکش بی تمدن صدر اول نبودند و از برکت تمدن یونانی و ملل مفتوح صاحب فرهنگ و تمدن شدند. ذوق بدئی آنان در قالب این تمدن شکل گرفت و خشونت بادیه نشینی آنان در این شکل به لطف و زیبایی تبدیل شد و زبان تلطیف شده ٔ آنها در تکوین علم اسلامی نقشها بازی کرد. گرچه جزیره العرب در طول تمدن اسلامی جز از لحاظ معنی قرآن و احادیث و اخبار چیزی به این تمدن تقدیم نکرده است ولی چون آنچه تقدیم کرده بخشش غالب به مغلوب و قوی به ضعیف بوده، هسته قرار گرفته است و در همه ٔ انتقادات علمی ملاک و میزان سنجش شده است. البته مخفی نماند که چه افکار دقیقی با این حربه ٔ عربی بدست خلیفه ٔ جاهل در بوته ٔ اجمال گذاشته شد و یا چون حسین بن حلاج ها به اتهام لامذهبی بدار رفته اند. باری سیر تمدن و علم یونانی و وارثین آنها در دست مسلمانها یکی از زیباترین سیرهای تمدن است. مسلمانها با اخذ فرهنگ یونانی بازار دانش آنروز را گرم کردند و در مدارس خود گاهگاه بروی این تاروپودهای علمی یونان طرح نو درانداختند. طراحان که غالباً غیر عرب بودند آثار خود را بزبان عربی می نوشتند و بجهانیان عرضه می داشتند که بدبختانه غالب این نمودهای دقیق فکر بشری بنفع آن قوم غارتگر و پابرهنه و بی تمدن تمام شد. اروپا که در خواب قرون وسطی فرو رفته بود و اسکولاستیک بر دیرها و مغزها پنجه می زد و نیروی تعصب عجیب کاتولیک افکار را در نطفگی خفه می کرد اگر کار مسلمین غیر عرب نبود بی شک علم یونانی چون چراغ بی روغنی فرومی مرد و فقط مسلمانها بودند که با حفظ وتنقیح آن علم روغنی تازه به این چراغ کهن ریختند و آن شعله را تا زمان مترجمین اروپایی فروزان نگاه داشتند. توضیح آنکه اروپا از قرن پنجم هجری متوجه سستی علوم کلیسا شد و برای بسط دانش خود در پی منبع جدیدی گشت در کوشش خود ابتدا دستش به دانش و فرهنگ مسلمانها خورد و متوجه شد که با ترجمه ٔ آثار مسلمین می تواند در این تاریکی مظلم قرون وسطایی چراغ فرا راه خود دارد. و در طلب مقصود رهسپرد از این روز بود که می توان گفت تحقیقات خاورشناسی بمفهوم خاص خود (که گذشت) پایه گرفت. نخستین و معروفترین مترجم آثار عرب «قسطنطین » افریقایی بود که در قرطاجنه بدنیا آمد و در مونت کاسینو بسال 840 هَ. ق. بدرود زندگی گفت او آثار محمدبن زکریای رازی و علی بن عباس مجوسی و عده ای از کتب طبی عرب را بزبان لاتین برگرداند. یکی از اهالی کرمونا که بیشتر ایام خود را در طلیطله گذراند و در مدرسه ای خاص که برای مترجمین دائر بود بکار ترجمه دست زد جرارد است. او از سال 566 هَ. ق. در طلیطله سکنی گزید و فقط سال آخر عمر خود را که 583 هَ. ق. بود در کرمونا گذراند، این مترجم بزرگ که 73 سال عمر داشت اکثر کتب «کندی » و «خوارزمی » و «فارابی » و «زهراوی » و قانون بوعلی سینا وکتب رازی را به لاتینی برگرداند. کار اینان بحدی در اروپا مؤثر افتاد که از نیمه ٔ دوم قرن پنجم تا اوایل قرن هشتم هجری قمری بازار ترجمه از عربی به لاتینی چنان گرم شد که می توان گفت کتابی یافت نبود که از عربی به لاتینی برگردانده نشده باشد. مترجمان هم کارهای عربی شده ٔ یونانی را ترجمه کردند، و هم کارهای خود مسلمانها را. ما امروز به کتب لاتینی از آن دوران بر میخوریم که متن عربی آن در دست نیست ولی متن لاتینی آن بدست است. چون کتاب «الاسطرلاب و العمل بها» از ماشأاﷲ منجم معروف عهد منصور عباسی که اصل عربی آن موجود نیست ولی ترجمه ٔ لاتینی آن بدست است و در قرن شانزدهم نیز مکرر چاپ شده است. باری مسلمانها چه مستقیم وچه غیر مستقیم اکثر کتب یونانی را به عربی درآوردندو در دوران ترجمه ٔ لاتین نیز اکثر کتب عربی بزبان لاتین برگردانده شد. این ترجمه ها آنقدر ادامه داشت تا آنکه نهضت رنسانس در اروپا پیش آمد و بازار دارالفنونها و مراکز علمی گرم و شعب علوم بشری مورد توجه و اقبال و تدقیق واقع شد. در این مرحله بود که اروپا بدانش خاورشناسی چون سایرعلوم پرداخت و فرهنگ ملل خاور را دیگر از دید ترجمه ننگریست و بترجمه اکتفاء نکرد.دین اسلام و تمدن مسلمین و زبان عربی و اقوام مقیم در جزیرهالعرب بصورت دیگر تحت نقادی قرار گرفت و دانش خاورشناسی در این زمینه ترقی محسوس کرد. پفان موللر آلمانی کتابی بنام «کتابچه ٔ ادبیات اسلام »، در سال 1923 م. منتشر کرد و در آن بطور مبسوط کارهای علمیی که اروپائیان نسبت بفرهنگ اسلامی و پیغمبر اسلام و قرآن و شریعت و رد بر اسلام ازقرن یازدهم کرده بودند شرح داد. ما در این کتاب به سه قسم اطلاع برمیخوریم که گردآورنده سعی در تبیین آنها کرده است: 1- اطلاعات نخستین اروپائیان در زمینه ٔ فرهنگ مسلمین و بنیان گذار دین اسلام. در این زمینه اطلاعات موجود در آن کتاب غالباً مبتنی بر افسانه ها و طعن های بی جا و نارواست. 2- اطلاعاتی که تا حدی پایه ٔ علمی دارد و فراهم آورنده ٔ آن سعی کرده است تا در افسانه ها دست برد و مسائل را از طریق علمی بنگرد. متأسفانه با همه ٔ این سعی و کوشش گاهگاه باز چشم به افسانه ها برمیخورد. در این قسمت دانشورانی چون «مونی « » ژان انتوان گر» «پوکوک « » لایب نیتس » و «لسینک » و «هامرپور گستال » و «گانیه » و عده ٔ دیگری هستند که پاره ای از آنها بی جهت خصومت ورزیده و پاره ٔ دیگر بی دلیل مداحی کرده اند. در این دوره است که بشخصی بنام «سیل » برمیخوریم که قرآن را ترجمه کرده و تا حدی در کارهایش نیز از تعصب بدور است. البته کارهای دانشمندان بزرگی چون: «بولن ویلیه » و «کارلایل » و «واشنگتن ایروینگ » در این زمینه بسیار قابل توجه است. 3- اطلاعات بسیار عمیق و دقیقی است که بحث آن از قرن نوزدهم مسیحی شروع شده و هنوز ادامه دارد. در سال 1843 م. «گوستاوویل » کتابی در تاریخ حیات بنیان گذار دین اسلام و تعلیمات او نگاشت و تحقیقات خود را بر اساس کتب اسلامی و سنت و سیرت قرار داده علاوه بر او «سرویلیام مویر» انگلیسی نیز کتاب «حیات محمد» و «خلافت » را در این زمینه منتشر کرده است. در قرن نوزدهم میلادی «اشپرنگر» آلمانی کتاب معروفی در سه جلد انتشار داد که مورد دقت اهل نظر قرار گرفت. «نولدکه » بعد از او رساله ای در باب پیغمبر اسلام تألیف نمود و معتدلانه و نسبتاً بی طرفانه تر از اینها اظهار نظر کرد. نولدکه غیراز آن کتابی به نام تاریخ قرآن انتشار داد که از مهمترین کتب زمان خود است این مستشرق عالی مقام آنقدر ورزیدگی در کار خود داشت که تحقیقاتش در این زمینه ها هر یک مُبدء و مُبدع سبک جدیدی شده است. «اگوست مولر» بواسطه ٔ کتاب معروف خود بنام «اسلام در شرق و غرب » شهرت بسزائی پیدا کرده است. این کتاب که نسبت بمطالب قبل از اسلام نیز توجه زیادی کرده و فصولی مربوط به تاریخ عرب قبل از اسلام در آن آمده است حاوی مطالب جالب توجهی در این زمینه میباشد. البته در اینجا اززحمات فراوانی که غربیان راجع بزبان و خط و تاریخ اقوام عربی قدیم یعنی «معینی » و «سبائی » و «قتبانی » و«حضرموتی » و «نبطی » و «صفائی » کشیده اند ذکری بمیان نمی آید چه خود حاوی تاریخ علیحده است و در این زمینه سعی «هالوی » یهودی فرانسوی که چهارصد کتیبه یمنی را بزحمت خواند و کار «گلازر» آلمانی که بیش از هزار کتیبه یمنی را بدست آورد نیز قابل بحث و ذکر است. حال که سخن بدینجا رسید سزاوار است که از کارهای «هانریخ مولر» اطریشی و «لیتمان » آلمانی و «مورتمان » و «هومل » و «اوتینگ » و «هانس » و «ریکمان » بلژیکی نام ببریم. این دانشوران که در کتیبه های قدیم عرب زحمت کشیدند و اطلاعات جامع و مانعی نسبت بنوشته های عرب قبل از اسلام بدست آوردند کارشان بسیار با ارزش و اهمیت است. آنها کسانی اند که تاریخ عرب را از هزار سال قبل از مسیح منظم کرده و با کوشش مداوم خود نسبت به این قسمت تاریک تاریخ عرب روشنی داده اند. کارهای «لودوف کرل » و «هوبرت گریمه » که هر دو آلمانی هستند ودر زمینه ٔ دین اسلام و قرآن و حیات مؤسس این دین و جانشینان او کار کرده اند بسیار قابل دقت است. گریمه در کار خود تحقیقات مفصلی در باب عرب و اسلام دارد و عقاید غریبی در اصل اسلام و ظهور آن و جنبه های اقتصادی این دین اعلام میدارد و معتقد است دین اسلام در هنگام بوجود آمدن نوعی سوسیالیزم را در مکه برقرار کرد وبعبارت دیگر نهضت اسلامی در مکه نوعی نهضت سوسیالیستی بود. سنوک هورخرونیه «هولاندی » نیز تحقیقات جالبی در باب زندگی پیغمبر و قرآن و اصول اساسی اسلام دارد و نیز مدتی در عربستان و مکه زندگی نمود و کارش درباره ٔ مکه از بهترین کارها در این زمینه است. علاوه بر آن وی بهترین کتاب قدیم عربی را راجع بمکه طبع و نشر کرد. «فرانتس بوهل » دانمارکی نیز کتابی بزبان دانمارکی درباره ٔ تعلیمات پیغمبر و کتابی به انگلیسی راجع به حالات پیغمبر نوشت و در 1906 م. نیز مقاله ٔ مبسوطی به آلمانی در این زمینه نگاشت. او که در تحقیقات خود بسیار دقیق و منصف و معتدل بود محیط پیغمبر اسلام و مکه را بخوبی تحلیل و تحقیق کرد. «مارگلیوث » استاد معروف اکسفورد که از یهودیان انگلیسی است از سال 1905 م. تحقیقات زیادی در کتب خود کرد و مقالات زیادی نیز راجع به پیغمبر اسلام انتشار داد و در دائره المعارف اسلامی نیز مقاله ٔ پیغمبر اسلام از قلم اوست، این تحقیقات گرچه از شاهکارهای علمی کنونی است ولی متأسفانه تعصب شدید او بر ضد دین اسلام تا حدی بعضی از نوشته های او را از حقیقت دور ساخته است او که در کارهای خود از هیچ منبع قابل استفاده ای در نگذشته گاهگاه با این تعصب بیجهت خود قدری خود را موهون کرده است. «گولدزیهر» نیز یکی دیگر از دانشوران مغرب زمین است که تحقیقات عالمانه درباره ٔ اسلام و تمدن اسلامی و احادیث و مذاهب متعدد مسلمانها و همچنین مباحث فقهی دارد که از شاهکارهای غربیان در این زمینه است بدبختانه این دانشمند بزرگوار نیز از تعصب ضد اسلامی بر کنار نبوده و بعضی از کارهایش بر اثر این تعصب تا حدی خارج از دائره ٔ تحقیق شده است «کتانی » ایطالیائی سنگ بزرگ دیگری در بنای تاریخ اسلام گذاشت گرچه عقاید و استنتاج های بسیار معتدل و مبنی بر واقعبینی اظهار کرد ولی کتاب خود را بپایان نرساند و تا جلد چهارم که بسال چهلم هجرت می رسد دیگرپیش نرفت کار او که از بهترین کارهای خاورشناسان دراین زمینه است متأسفانه ناتمام مانده و بعداً نیز فسخ عزیمت از تصمیم خود بنگاشتن و اتمام این کتاب کرد و تحقیقاتش بپایان نرسیده ختم شد. تتبعات «لامنس » کشیش فرانسوی که از پرکارترین و کثیرالتألیف ترین و عمیق ترین خاورشناسان عالم است بسیار با ارزش میباشد. کتاب «مهد اسلام » او شهرت زیادی پیدا کرد. ولی این کشیش چون مارگلیوث به درد تعصب ضد اسلامی گرفتار بود و نیز میل وافری به بنی امیه داشت و همین تعصب و کج سلیقگی او باعث شد که مورد انتقاد اهل فن قرار گیرد و نولدکه نظریه ٔ او را مبنی بر سستی و مجعول بودن غالب احادیث اسلامی نمی پسندد و طرفداران بسیار نیز ندارد. البته گلدزیهر در مسأله ٔشک در انتساب احادیث بمصادر حدیث با او سهیم و شریک است ولی بهیچوجه مانند او معتقد به سستی و مجعول بودن اغلب آنها نیست و حق هم بر خلاف نظر لامنس میباشد. «توراندره » سوئدی که بسال 1917 م. در استکهلم کتاب خود را انتشار داد در باب بعضی از روابط اسلام با ادیان دیگر مطالبی در میان آورده که تحقیقاتش تا حدی قابل اهمیت است. باری اگر درزمینه ٔ خاورشناسی بکار دانشوران اروپایی یعنی خاورشناسان دقت شود به سه گونه خاورشناس برمیخوریم یکی ازآنها کارشان با انتقاد و دیدشان بر نقص اسلام است و دیگر روش معتدل دارند و چون قبلی ها پابند تعصب ضد اسلامی نیستند و سوم دانشورانی که با تحسین به اسلام و مسلمانی نگریسته و چشم نقص بینی خود را به کمال نگرائی بدل کرده اند. این بود بحث بسیار مختصری از زحمات غربی ها درباره ٔ تمدن و فرهنگ اسلامی و حال به قسمت دوم بحث خود که کار خاورشناسان در شناسایی فرهنگ ایران است میپردازیم و بوجه اختصار پاره ای از آنها را گوشزد میکنیم. گرچه اطلاعات وسیع غربی در این زمینه آنقدر فراوان شده که تأسیس علم ایران شناسی را ایجاب می کند و اتفاقاً هم اروپائیان در این اواخر بچنین علمی توجه کرده و در بنیان گذاری آن اقدام نموده اند ولی باز در نزد ما ایرانیان اینگونه تحقیقات علمی در تحت اصطلاح «خاورشناسی » قرار میگیرد. درباره ٔ کار غربیان نسبت بشناسایی فرهنگ ایران زمین ظاهراً باید مطلب را به دو قسمت تقسیم کرد و به آن پرداخت. یکی کارهایی که آنها راجع بتمدن ایرانیان در قبل از اسلام کرده اند و دیگر کارهایی که درباره ٔ تمدن و فرهنگ ایرانیان بعد از اسلام انجام داده اند. در قسمت اول ما ذیلاً به اجمال بکارهای غربی نسبت به سه خط میخی و اوستایی و پهلوی توجه می کنیم که موجب شناسایی تمدن ایران قدیم شد:
الف - شناخت خط میخی: به سال 1621م. سیاح ایطالیایی به نام «پیطرودلاواله » از کتیبه های تخت جمشید چند علامت میخی نقاشی کرد وباخود به اروپا برد و به حدس خود گفت که این خط باید از چپ به راست خوانده شود. شاردن سیاح فرانسوی در سال 1674م. یکی از کتیبه های ایرانی را در سیاحتنامه خود ترسیم کرد و «کنت کای لوس » در 1762 م. تصویر گلدانی از مرمر را که بر روی خود کتیبه هایی از سه خط میخی و یک خط مصری داشت انتشار داد و زمینه را برای تحقیق باز کرد. در سال 1765م. «کارس تنس نی بور» دانمارکی سواد کتیبه هایی از پازارگاد برداشت و معلوم کردکه خطوط این کتیبه ها از سه نوع است و ساده ترین آنهامرکب از چهل و دو علامت میباشد. عالم دانمارکی دیگر بنام «مون تر» نوع دوم خط میخی را بسال 1802م. خط سیلابی یا هجایی اعلام کرد و گفت هر علامت آن نماینده ٔ یک هجاست و خط سوم نیز ایدئوگرامی است یعنی هر علامت نماینده ٔ یک مفهوم یا کلمه است. بعدها عالم مزبور گفت در جاهایی که کتیبه به سه نوع خط نوشته شده هر سه از حیث مضمون راجع به یک مطلب اند و هرکدام از خطها متعلق به یک زبان است. به عقیده ٔ او خط اول باید متعلق بزبانی باشد که متن در ابتداء به آن زبان نوشته شده و بعد آنرا به دو زبان دیگر ترجمه کرده اند و چون زبان اهالی پارس، که تخت جمشیددر آن واقع است، زبان پارسی بوده پس جای اول را باید بزبان پارسی داد. پس از آن او بخواندن خط اول که ساده تر بود پرداخت و فرض خود را بر این قرار داد که حروف صدادار بیش از حروف بی صدا تکرار میشوند و بدین ترتیب چهل و دو علامت را بحروف صدادار و بی صدا تقسیم کرد. و چون زبان اوستایی را میدانست شروع بکاوش کرد تا تعیین کند که کدام حرف صدادار بیشتر استعمال میشده است. با این مجاهدتها او توانست دو حرف را که عبارت از «آ» و «ب » باشند معلوم کند و نیز متوجه شد که چند علامت همیشه باهم و بیک ترتیب تکرار میشوند ولی گاهگاه آخر این چند علامت تغییر میکند. او بحدس دریافت که این تغییر باید از صرف اسماء باشد. زحمات او در اینجا خاتمه یافت. «گروت فند» عالم دیگر به کمک او رفت و این عالم دو کتیبه ٔ کوچک از کتیبه های «کارس تنس نی بور» را مورد دقت قرار داد و دریافت که در هر دو کتیبه علاماتی بیک ترتیب اند و باهم تکرار میشوند وبعد عقیده ٔ «تیه سن » را که میگفت کتیبه های تخت جمشید حاکی از عناوین شاهان هخامنشی است رهبر خود کرد با مقایسه ٔ دو کتیبه گفت این چند علامت که به یک ترتیب و با هم تکرار می شوند باید کلمه ٔ شاه باشد و کلمه ای که قبل از آن آمده و در دو کتیبه ٔ مختلف است اسم شاه، پس آن کتیبه ها را تجزیه کرده و کلمات را بدین ترتیب درآورد: کتیبه ٔ اول: فلان + شاه + مجهول اول + شاه + شاه (آخر این کلمه بواسطه ٔ صرف تغییر کرده) + فلان + مجهول دوم + مجهول سوم. 2- کتیبه ٔ دیگر: فلان + شاه +مجهول اول + شاه (آخر این کلمه بواسطه ٔ صرف تغییر کرده) + فلان + شاه (آخر این کلمه تغییر کرده) + مجهول دوم + مجهول سوم. پس از اینکار «گروت فند» گفت بایدعناوین شاهان هخامنشی مانند عناوین ساسانی باشد و بنابراین حدس زد که مجهول اول کلمه ٔ «بزرگ » است و نیزشاه بعلاوه ٔ تغییری که در آخر آن حاصل شده کلمه ٔ «شاهان » است و مجهول دوم «پسر» و مجهول سوم «هخامنشی » میباشد، پس از آن او خواند: فلان شاه بزرگ، شاه شاهان، فلان پسر «پسر فلان » هخامنشی. و در کتیبه ٔ دیگر: فلان شاه بزرگ، شاه شاهان، فلان شاه پسر (یعنی پسر فلان شاه) هخامنشی. بعد پرداخت به اینکه اسامی شاهان را معلوم کند و فکر کرد و دریافت که در دودمان هخامنشی موافق منابع یونانی دو شاه بوده که پدرانشان شاه نبودند، یکی کورش بزرگ که پدرش کامبیز بود و دیگری داریوش اول که پدرش «هیستاسپ » نام داشته است. بعد گفت در این کتیبه جد شاه را شاه ننوشته اند و این اسم باید هیستاسپ باشد، زیرا طول کلمه با طول علامت موافقت میکند واین شاه هم که نوه ٔ هیستاسپ بوده باید «کزرسس » باشدزیرا اسم او با همان حرف شروع میشود که کلمه ٔ شاه شروع شده، برای فهم مطلب باید در نظر داشت که «گروت فند» زبان اوستائی را میدانست و تصور میکرد که زبان پارسی قدیم و اوستائی یکی است و در زبان اوستایی حرف اول کلمه ٔ «شاه » را در آن زمان با «ک » میخواندند. بعدها معلوم شد که عقیده ٔ این عالم اگرچه صحیح نبود ولی حدس او در این مورد اتفاقاً صائب آمده چه شاه را بزبان پارسی قدیم «خشایه ثیه » میگفتند و «کزرسس » هم یونانی شده ٔ «خشایارشا» است بنابراین هر دو کلمه با یک حرف مصمت یعنی «خ » شروع میشوند. باری تا اینجا «گروت فند» درست آمد و پس از آن در اشتباه افتاد زیرا پنداشت که زبان اوستائی و پارسی قدیم یک زبانند. با وجود این موفق شد که نه علامت را از روی اسم شاهان معلوم کند. در 1802 م. این عالم نتیجه ٔ زحمات خود را در مجمع علمی «گتنگن » در آلمان بیان کرد ولی بهره مندی نیافت اگرچه در فرانسه زحمات او را قدر دانستند. و «بورنف » اسلوب او را پیروی کرد و تمام علامات خط میخی پارسی را معلوم نمود. پس ازین دو عالم «راولین سن » زحمات زیاد در این راه کشید. این صاحب منصب انگلیسی که در خدمت دولت ایران بود، زمانی که در حدود غربی ایران توقف داشت - در 1835 م. نمیدانست که اروپا در خواندن خطوط قدیم تا چه اندازه ترقی کرده است. «راولین سن » بخواندن خط میخی پرداخت و با وجود اینکه از کتیبه های دیگر شروع کرد به نتایجی رسید که «گروت فند» رسیده بود، موفقیت «راولین سن » علاوه از خود او برای «گروت فند» نیز اهمیت داشت چه او ثابت کرد که زحمات «گروت فند» به نتیجه رسیده و حدسهای او صحیح است. از کشفیات بزرگ راولین سن کتیبه ٔ بیستون داریوش اول است که به سه زبان نوشته شده (پارسی قدیم، عیلامی و آسوری) او با مخارج زیاد و مخاطره ٔ جانی موفق شد از این کتیبه که در بلندی صدپا از زمین است سوادی بردارد که بعداً بواسطه ٔ خواندن پنجاه اسم، که در کتیبه ذکر شده، توانستند تحقیق در چگونگی کارهای علماء قبل کنند. براثر این تحقیقات تردیدی نماند در اینکه الفبای زبان پارسی قدیم معلوم گشته و چهارصد کلمه از این زبان بدست آمده است. پس از آن موافق این کتیبه و لغات آن، نحو و صرف زبان مزبور نوشته شد و فرهنگی نیز برای آن ترتیب دادند. راولین سن پس از خواندن خط میخی اول بخط میخی دوم پرداخت و معلوم کرد که این خط هجائی است، یعنی هر علامت نماینده ٔ یک هجاست. علامات این خط هم با زحمات «راولین سن » و «نریس » انگلیسی بسال 1855 م. کاملاً معلوم گردید و محقق شد که زبان آن زبان عیلامی یا زبان شوش جدید است. بعد از این به خواندن خط سوم پرداختند در اینجا کار با اشکالات بسیار همراه بود زیرا این خط کمتر از دو خط دیگر جا گرفته بود. در ابتداء پنداشتند که «ایدئو گرامی » است یعنی هر علامت نماینده ٔ کلمه ای است ولی بعد که دقیق شدند یافتند که این قسمت ترجمه ٔ قسمت پارسی است و اسامی شاهان بواسطه ٔ چند علامت نوشته شده پس معلوم شد که اگر این خط الفبائی نباشد لااقل هجائی است. «مون تر» در 1802 م. گفت که بعض علامات خط سوم شبیه علاماتی است که بر آجرهای بابل نوشته شده و از خرابه های این شهر قدیم بدست آمده است. بر اثر اکتشافات «لیارد» و «بت تا» در نینوا ثابت گردید که خط سوم کتیبه های هخامنشی همان خط آسوری و بابلی است و دیگر شکی نماند که شاهان هخامنشی بعد از زبان پارسی قدیم و زبان عیلامی بخط و زبان آسور و بابل، که زبان و خط نخستین مردم متمدن آسیای پیشین بود توجه داشته و آنرا بکار میبرده اند. در این زمان مباحثات زیاد راجع به این خط و زبان شروع شد و سرانجام محقق گردید که این زبان زبان سامی است و خط از حیث مرحله بین خط مفهوم نویسی و هجائی قرار دارد. یعنی بعض علامات آن نماینده ٔ مفهومی و برخی نماینده ٔ هجایا سیلابی است. پس از آن «اپ پر» عالم فرانسوی و «هینکس » بخواندن خطوط بابلی شروع کردند. در این رشته هم «راولین سن » مستقلاً بخواندن نسخه ٔ آسوری کتیبه ٔ بیستون پرداخت و به نتایجی رسید که دو عالم قبل رسیده بودند. او در 1851 م. نتیجه ٔ زحمات خود را با فهرست 246 علامت خط بابلی و قرائت صحیح علامات مزبور طبع و منتشر کرد. در 1857م. آسورشناسی میبایست نخستین امتحان خود را بدهد زیرا بنا بتقاضای انجمن آسیایی پادشاهی لندن چهارنفر عالم آسورشناس دعوت شدند که هریک جداگانه یکی از کتیبه های آسوری را بخوانند. آن چهار نفر عبارت بودند از: «راولین سن » و «تال بت » و «اپ پر»و «هینکس ». هرکدام مستقلاً کار کردند و نتیجه ٔ زحمات آنها در آخر خیلی شبیه و نزدیک بیکدیگر بود. و معلوم شد که کارشان بر خطا نبوده است. باری این بود آن رنج دایری که خاورشناسان برای خواندن خط میخی کشیدند و بر اثر کوشش صدوپنجاه ساله ٔ آنها ما امروز از هر جهت بزبان رایج زمان هخامنشیان آگاهیم.
ب - اوستا: اگرچه شناسایی اوستا و کارهایی که در این زمینه شده مفصلاً در مقدمه ٔ لغت نامه آمده و نیزدر کلمه ٔ «اوستا» لغت نامه خواهد آمد ولی برای تتمیم بحث چند سطری درباره ٔ آن نگاشته می شود. بسال 1758 م. در سورت هندوستان خاورشناسی بنام «انکتیل دوپرن » از دستور «داراب » اوستا آموخت و شروع به نشر این علم در بین غربیان کرد و با کار او اوستاشناسی آغاز گردید. او چون به فرانسه بازگشت بسال 1771 م. ترجمه ٔ فرانسوی «اوستا»ی خود را انتشار داد. عالم فرانسوی دیگر بنام «بورنوف » به سال 1833 م. ترجمه ٔ «یسنا» را به فرانسه منتشر کرد. از این تاریخ ببعد اوستاشناسی پایه ٔ علمی گرفت و بر اثر زحمات بورنوف اغلب کلمات اوستایی بشکل صحیح خوانده شد چه او برای راه یافتن به معنی درست کلمات از سانسکریت کمک گرفت و از صرف و نحو این زبان بمبانی جملات اوستایی پی برد و بعبارت دیگر بورنوف اساس ترجمه ٔ خود را فقه اللغه یا زبانشناسی قرار داد نه سنت که پایه ٔ ترجمه ٔ انکتیل دوپرُن بوده، بعد از این دو دانشمند، فضلای آلمان و انگلیس و آمریکا و دانمارک و روس و دیگر کشورهای اروپایی زحمات شایانی برای اوستا کشیدند که نام و کارهای آنها در ص صدوچهل و هفت مقدمه ٔ برهان قاطع چ دکتر معین ج 1 آمده است.
ج - زبان و خط پهلوی: این زبان که لهجه ٔ سرزمین پارتهاست همان سرزمینی که در پارسی باستان «پرتهوه » خوانده میشودو نام خراسان کنونی است نزد خاورشناسان از سال 1836م. شناخته شد. توضیح آنکه «راولین سن » معروف بویرانه های «پایکولی » در این سال بر خورد و به مفصل ترین کتیبه های عهد ساسانی در پایکولی دست یافت این نقطه که در کردستان و شمال قصر شیرین قرار دارد کتیبه اش بدو زبان رسمی آن عهد یعنی پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی نوشته و در روی چهار ضلع یک برج مربعی رسم شده اند. پیکر برجسته ٔ نرسی پادشاه ساسانی در هر چهار طرف برج مرتسم بوده اما چون برج خراب شده و جز قاعده ٔ آن چیزی برجای نیست بیشتر سنگهای آن که دارای خطوط بوده از بین رفته و باقیمانده ٔ آنها در اراضی اطراف پراکنده گشته بود. ترجمه ٔ بسیار ناقص از بعضی قطعات این کتیبه در 1868 م. بوسیله ٔ توماس در مجله ٔ انجمن پادشاهی آسیایی انتشار یافت و مأخذ آن رونویسی بود که سابقاً راولین سن نموده بود. بعد از آنکه «آندرس » توجه فضلا را بکتیبه ٔ پایکولی جلب کرد، هرتسفلد در 1911 م. بدیدار آن شتافت و در 1913 م. مجدداً با آن نواحی مسافرت کرد و عکسها و قالب گیریی از قطعات موجوده ٔ سنگ ها برداشت، او در 1914 م. بطور مقدمه شرحی از مطالب این کتیبه ها را در یادداشتهای آکادمی برلن منتشر کرد و در 1924 م. صورت اصلی نقوش پایکولی را با کتیبه های دیگر در دو مجله ٔ بزرگ طبعکرد و ترجمه ٔ انگلیسی و شرح و توضیح کاملی با فهرستی جامع از لغات مندرجه در آن افزود و انتشار داد. کتیبه ٔ دیگر که در خواندن خط پهلوی و زبان پهلوی کمک کرد کتیبه ای است در نقش رستم بر دیوار شرقی بنای مشهور به کعبه ٔ زردشت. این کتیبه که بزبان پهلوی ساسانی نوشته شده بسال 1936 م. توسط هیئت علمی انستیوی شرقی شیکاگو بسرپرستی «اریش اشمیت » کشف شد و توسط «اشپرلینگ » در مجله ٔ امریکایی زبان و ادبیات سامی بسال 1937م. منتشر گردید گرچه اشپرلینگ این کتیبه را از نرسی دانسته است ولی سرآرتور کریستن سن در گزارش خود به کنگره ٔ خاورشناسان منعقد در بروکسل بسال 1938 م. معتقد است که آن از شاپور اول است و بعد «هنینگ » دربولتن شرقی، ج 9، صص 823- 849 با دلایل قاطعی همین نظر را ثابت کرد. در این کتیبه پس از ذکر عده ای از شهرهای سوریه، جنگهای شاپور اول با روم و اسارت والریانوس قیصر روم بیان شده است. این قسمت گرچه متأسفانه بر اثر گذشت زمان آسیب فراوان دیده ولی هنینگ آنرابا کمال دقت مورد مطالعه قرار داده است. در آخر کتیبه که بهتر محفوظ مانده و هنینگ بنقل بخشی از آن در مقاله ٔ خود پرداخته است شاپور اول در آن بذکر آتشگاههایی که برای خود و اعضای خاندان سلطنت و عده ای از بزرگان دولت تأسیس کرده، می پردازد و نام می برد. این بود کارهای نخستین که برای شناسایی خط پهلوی آن زبان انجام شد تا لغات آن زبان شناخته گردید. در خاتمه مناسب است از زحمات عمیق و دقیق «سیلوستر دوساسی » دانشمند معروف فرانسوی که درکشف مشکلات این زبان زحمتها کشیده نیز یادی شود. برای اطلاع بیشتر به مقاله ٔ پهلوی لغت نامه دهخدا رجوع شود. حال که به اجمال کارهای فرنگیان را درباره ٔ خطوط ایرانیان قبل از اسلام که کلید فهم فرهنگ آنهاست ملاحظه کردیم. در زیر با یک نظر سریع و تند کارهای آنانرادر زمینه ٔ معارف ایرانیان بعد از اسلام می نگریم. خاورشناسانی که در این قسمت می آیند بعضی سیاحانی هستند که در ضمن سیاحت خود به ایران آشنایی به فرهنگ این سرزمین پیدا کرده در ضمن سفرنامه های خود گوشه ای از فرهنگ ما را نشان داده اند و زمینه ٔ بحث را برای خارجیان دیگر آماده کرده اند یعنی به آنها فهمانده اند که دراین سرزمین چه رشته هایی برای تحقیق وجود دارد و در ضمن تحقیق نیز به چه رشته های دیگر بر خواهند خورد. دیگر خاورشناسانی اند که با وقوف حیرت انگیز خود بکلمات پارسی کتب لغتی پرداخته اند که می توان گفت بعضی از آنها در نوع خود بی نظیرند. این خاورشناسان با اطلاع بروش بحث جدید لغات فارسی را نقد و انتقاد کرده و فرهنگهای فارسی را از آن خشکی خسته کننده ٔ قدما، خارج نموده اند. سه دیگر عالمان بفرهنگ ایرانی هستند که باطبعو تدوین کتب ذی قیمتی در تاریخ ادبیات ایران موجب شده اند که سیمایی از وضع ادبی ایران را بغربیان نشان دهند و از این حیث فرهنگ کهن ما را به اروپائیان بشناسانند که درباره ٔ کار بعضی از آنها باید گفت آنقدر دقیق است که حتی برای خود ایرانیان نیز تازگی و ارزش زیادی دارد. و سرانجام دسته ٔ چهارم خاورشناسانی اند که با طبع و نشر نقادانه کتب قدیم ما موجب شده اند که بهترین چاپ عالمانه از آن کتب در دسترس طالبان قرارگیرد. این خاورشناسان که در ضمن چاپ اینگونه متون اطلاعات جالب توجهی نیز در ضمن تعلیقات و پاورقیها یا مقدمه ٔ خود داده اند گاهگاه اطلاعات آنها از دقیقترین مطالب راجع به ادبیات ماست. از سیاحان معروفی که به ایران آمده و ایران را به اروپائیها معرفی کرده است یکی «ژان شاردن » سیاح معروف فرانسوی است. او بسال 1643 م. در پاریس زاده شد و بسال 1713 م. از جهان رفت.این سیاح که برای تجارت جواهر به هندوستان رفته بودپس از بازگشت به ایران تاجرباشی شاه عباس دوم شد و مدت شش سال در اصفهان اقامت کرد و از مشاوران تجاری دربار بود. در سال 1082 هَ. ق. او به فرانسه بازگشت و سال بعد دوباره به ایران آمد و مدت یازده سال دیگر در ایران و هند ماند و تجارت و سیاحت کرد و سفرنامه ٔ مفصلی نوشت که در آن اطلاعات ذیقیمتی راجع به ایران و فرهنگ ایران یافت میشود. از سیاحان معروف دیگر «تاورنیه » فرانسوی است که به سال 1605 م. زاده شد و بسال 1685 م. وفات کرد او با رفیق خود «برنیه » به هندوستان رفت و سفرنامه ای درباره ٔ ایران نوشت که مرحوم نظم الدوله آنرا اول بار به فارسی برگردانده است. در این سفرنامه اطلاعات مهمی راجع به ایران یافت میشود. دیگر از مسافران قدیمی به ایران «هربرت » انگلیسی است او که در بازگشت خود به انگلیس سفرنامه اش به سال 1688 م. چاپ و منتشر شد کارش در معرفی ایرانیان به خارجی ها بسیار مؤثر بود. هربرت در ضمن کتاب خود نقشه ای از ایران و تخت جمشید دارد که میتوان آنها را از کارهای اولی در این زمینه دانست. گزارشهای برادران «شرلی » نیز یکی دیگر از نخستین گزارشهای خاورشناسان درباره ٔ ایران است باری از اواخر عهد صفویان تعداد مسافران خارجی به ایران زیادشد و پاره ای از آنها نیز به دربار شاهان ایرانی راه یافتند و در ضمن گزارشهای خود مطالبی ذکر کردند که واجد اهمیت زیاد درباره ٔ تاریخ اخیر ایران است از جمله ٔ این مسافران پربازن طبیب مخصوص نادرشاه است که در ضمن گزارش های خود پرده هایی نیز از وضع دربار نادری بالا میزند که بسیار جالب توجه است. در بین این مسافرین گاهگاه بمأمورین سیاسی فاضلی بر می خوریم که در ضمن خدمت خود در ایران، کارهای بزرگ خاورشناسی نیز کرده اند که واجد اهمیت بسیار است از آن جمله است «کنت دو گوبینو» کارمند سفارت فرانسه در ایران. این خاورشناس علاوه بر خدمت در سفارت فرانسه در زمینه های چندی نسبت به معارف ایران پرداخته و اطلاعات جامعی از این مقوله در اختیار فرنگیان گذاشته است که حاوی مطالب جالب توجهی است. اما لغت نویسها، از لغت نویسها ما به دو لغت نویس معروف برمی خوریم که کارهای آنان درباره ٔ لغت فارسی کنونی از گران قیمت ترین کارهای غربی در این زمینه است. این دو که یکی «جانسون » و دیگری «اشتنگاس » است. اولی کتاب لغت فارسی به فرانسه و دومی کتاب لغت فارسی به انگلیسی را بطبع رسانده است که از بهترین کتب لغت فارسی می باشند. غیر این دو، لغت نویسهای دیگری وجود دارند و کتاب لغات فارسی به زبانهای مختلف نوشته اند که حاوی مطالب مفیدی اند. از لغت نویسها که بگذریم بخاورشناسانی می رسیم که با تدوین تاریخ ادبیات ایران کارهای سودمندی در این زمینه کرده اند. معروفترین و آشناترین آنها بتاریخ ادبی ایران «ادوارد براون » انگلیسی است. او که بسال 1862 م. در انگلیس بدنیا آمد. ابتداء طب آموخت وبعد بر اثر علاقه بوضع ترکهای عثمانی به ادبیات ترک کشیده شد و از ادب ترک به ادبیات فارسی و عربی آشنا گشت و در اینجا بود که زمینه ٔ بحث خود را یافت و با مسافرت خود به ایران زبان فارسی خود را کامل کرد و پس از بازگشت به انگلیس دست به تدوین تاریخ ادبیات ایران زد. این کتاب که در حدود سی سال وقت برد یکی از کتب دقیق در تاریخ ادبی ایران است که به چهار جلد تدوین شده. اصل آن به زبان انگلیسی است و تا کنون قسمتهای زیادی از آن به فارسی برگردانده شده اند. براون علاوه بر این کتاب کتب چندی را چاپ انتقادی کرده و نیز چند کتاب پارسی را به انگلیسی برگردانده است. این دانشمند که در معرفی ایران به خارجیان بسیار زحمت کشیدبه سال 1926 م. درگذشت. از خاورشناسان دیگری که دست به معرفی شعراء و ادباء فارسی یازیدند و آنها را به اروپائیان شناساندند یکی «اته ٔ» آلمانی است. این دانشمند در شناساندن فضلای ایرانی به خارجیان زحمت زیاد کشید و کتابش نیز اخیراًبه فارسی برگردانده شده است. اما دانشمندان و فضلایی که در چاپ و طبع کتب قدیم فارسی زحمات زیاد کشیدند و با طبع و انتشار نقادانه بعضی از کتب ایرانیان موجب شدند که این گونه کتابها در بوته ٔ فراموشی نمانند خاورشناسان متعددی هستند که معروفترین آنها «سیلوستردوساسی » و «نیکلسن » و «ژکوفسکی » است. سیلوستر دوساسی که از فاضلترین خاورشناسان عالم در زبان و ادبیات فارسی و عربی است به سال 1750م. در فرانسه به دنیا آمد و در سال 1838 م. در آنجا بدرود حیات گفت. تسلط این دانشمند فرانسوی به زبان و ادبیات عربی و فارسی حیرت انگیز است کافی است که مقدمه ٔ پندنامه ٔ عطار که بقلم اوست خوانده شود تا به این تسلط آگاهی حاصل آید. او از بین کارهای متعددی که در زبان فارسی و عربی کرده است یکی چاپ پندنامه ٔ عطار است که می توان گفت از بهترین کارهای انتقادی در زبان پارسی است. سیلوستر دوساسی شعر پارسی نیز نیکو می سرود و در تربیت خاورشناسان متعددی بسیار مؤثربود. دیگر از کسانی که در به چاپ انتقادی رساندن کتب پارسی سعی بلیغ کردند نیکلسن انگلیسی است که با چاپ و ترجمه و تعلیقه ٔ مثنوی به زبان انگلیسی کار بسیار گرانقیمتی در این زمینه کرده است. او که یکی از پرکارترین خاورشناسان است در مشکلترین قسمت ادبیات پارسی گام نهاد و بر اثر کوشش مداوم خود کتاب مثنوی ملای رومی را به اروپاییان معرفی کرد... این دانشمند انگلیسی به آخر عمر نابینا شد و با نابینایی جان سپرد. در خاتمه بی مناسبت نیست که از ژوکوفسکی روسی و «شیفر» فرانسوی نیز در اینجا یادی شود. این دو که با چاپهای انتقادی بعضی از کتب فارسی

معادل ابجد

والریانوس

364

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری