معنی واهب

لغت نامه دهخدا

واهب

واهب. [هَِ] (ع ص) بخشنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). دهنده. عطاکننده. جوانمرد. سخی. باسخاوت. (ناظم الاطباء). معطی:
توئی وهاب مال و جز تو واهب
توئی فعال جود و جز تو فاعل.
منوچهری.
گوئی هست کف ّ واهب او
قهرمان خزانه ٔ وهاب.
سوزنی.
ای جود ملک واهب رزقی و جهان را
امید به تست و تو ضماندار وفائی.
خاقانی.
به تصدیقی که دارد راهب دیر
به توفیقی که بخشد واهب خیر.
نظامی.

واهب. [هَِ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء).


حزم واهب

حزم واهب. [ح َ م ُ هَِ] (اِخ) نام موضعی. ابی خازم گوید:
کانّها بعد عهد العاهدین بها
بین الذنوب و حزمی واهب صحف.
(معجم البلدان).


واهب العطایا

واهب العطایا. [هَِ بُل ْ ع َ] (ع ص مرکب) بخشنده ٔ عطیه ها.

واهب العطایا. [هَِ بُل ْ ع َ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی.


واهب الصور

واهب الصور. [هَِ بُص ْ ص ُ وَ] (ع ص مرکب) مصور. صورت بخش. بخشنده ٔ صورتها. چهره آرای.

واهب الصور. [هَِ بُص ْ ص ُ وَ] (اِخ) نامی که فلاسفه به باری تعالی دهند. نامی از نامهای صفات باری نزد حکمای مشائی. (یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

واهب

(هِ) [ع.] (اِفا.) بخشنده، عطا کننده.

فرهنگ عمید

واهب

بخشنده، دهنده، عطاکننده، سخی،

حل جدول

واهب

بخشنده، عطاکننده، سخاوتمند، سخی

نام های ایرانی

واهب

پسرانه، عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند

مترادف و متضاد زبان فارسی

واهب

بخشنده، سخاوتمند، سخاوت‌پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب

فرهنگ فارسی هوشیار

واهب

بخشنده، عطا کننده، جوانمرد


واهب العطیات

بخشنده ی دهش ها ‎ بخشنده بخششها، صفتی است از صفات خدای تعالی: همواره توفیق این مبرات از بارگاه واهب العطیات موفق باد خ

فرهنگ فارسی آزاد

واهب

واهِب، بخشنده و عطا کننده،

معادل ابجد

واهب

14

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری