معنی واهمه
فرهنگ معین
(هِ مِ) [ع. واهمه] (اِ.) بیم، هراس.
فرهنگ عمید
[عامیانه] ترس و بیم،
اندیشه، گمان، خیال،
قوۀ وهمیه که بهواسطۀ آن چیزهای دیده و نادیده و راست و دروغ به تصور انسان درمیآید،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس
فارسی به انگلیسی
Apprehension, Care, Despondency, Dismay, Dread, Trepidation
فرهنگ فارسی هوشیار
واهمه در فارسی مونث واهم شکوهش نهار (اسم) یاوهم یکی از حواس باطنه و آن قوه ایست که بعقیده قدما در موخر تجویف اوسط دماغ جای دارد و نفس بوسیه این قوه معانی جزئی را که ارتباط بمحسوسات دارد ادراک میکند (مقصود از معنی چیزی است که بحواس ظاهر ادراک نشود مانند اینکه گوسفند دشمنی گرگ را درک و از او فرار میکند و بره دوستی مادر را در می یابد و باو میگراید و بسبب جزیی بودن این معانی عقل نمیتواند مدرک آنها باشد حس مشترک هم نمیتواند مدرک آنها باشد چه حس مشترک چیزهایی را ادراک میکند که بحواس ظاهره ادراک میشود پس ناچار باید قوه دیگری باشد غیر از حس مشترک و عقل که ادارک معانی جزئی کند و آن همان وهم است. توضیح ادراک پدیده هایی که در حقیقت وجود خارجی ندارند بتوسط موضوعی که موجب پیدایش آنها میشود، ترس: ((از تو و تیرگیت داد ای شب خ که دلم پاده شد از واهمه ات. )) (بهار)
معادل ابجد
57