معنی واهی

لغت نامه دهخدا

واهی

واهی. (ع ص) سست. (غیاث اللغات) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار). واهن. (مهذب الاسماء). ضعیف. (یادداشت مرحوم دهخدا): تدبیری دیگر ساختند در برانداختن خوارزمشاه التونتاش سخت واهی و سست و زفت. (تاریخ بیهقی ص 87).
قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب.
مولوی. (مثنوی چ نیکلسون دفتر4 ص 375)
- واهی ادب:
گفت آخر ای خس واهی ادب
این سزای داد من بود ای عجب.
مولوی.
- واهی کردن، سست کردن: بر دیواری که بدست خویش اساس آن را واهی کرده باشد تکیه نباید زد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 128). و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آن را واهی نتوانست کرد. (کلیله و دمنه).
- واهی گشتن بوعبداﷲ صوفی محتسب را در وی شک افتاد و در انکار عزیمت وی واهی گشت:. (جهانگشای جوینی).
|| پا در هوا. بیهوده. (فرهنگ نظام). حرف بی معنی و یاوه. سخن سرد و بی مزه. (ناظم الاطباء):
پای را واپس کشیدی تو چرا
می دهی بازیچه ٔ واهی مرا.
مولوی.
|| ناپایدار. سست. پادرهوا: و مقصود مطلوب از زهرات و ثمرات زمان واهی یعنی تمتع از استیفای الوان ملاهی برداشته. (جهانگشای جوینی). || نعت فاعلی است از وهی. (از المنجد). رجوع به وهی شود. || شکافته. || فروهشته. مسترخی. سست. || گول. || کهنه. پوسیده. نزدیک به افتادن گردیده. || ابر بازشده. (ناظم الاطباء). در تمام معانی رجوع به وهی شود.


خیال واهی

خیال واهی. [خ َ / خیا ل ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خنجرود. تصور بیجا. (ناظم الاطباء). تصور باطل. تصور بی فایده. تصور بیهوده. گمان بیهوده.


واهی العری

واهی العری. [هِل ْ ع ُ را] (ع ص مرکب) دستاویز سست. (غیاث اللغات) (آنندراج).


حرف واهی

حرف واهی. [ح َ ف ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرف چاویده. (مجموعه ٔ مترادفات ص 209). سخن بی پایه و گزافه.

فارسی به انگلیسی

واهی‌

Airy, Chimerical, Fantastic, Fond, Ignis Fatuus, Illusory, Insubstantial, Utopian, Shadowy, Vain, Wishful

حل جدول

واهی

پوچ

مترادف و متضاد زبان فارسی

واهی

بی‌اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم،
(متضاد) حقیقی، واقعی

فرهنگ فارسی هوشیار

واهی

سست، ضعیف


واهی اساس

سست بنیاد بیا که قصر امل سخت سسست بنیاد است (حافظ) (صفت) سست بنیان واهی نهاد ((در منتصف رمضان مذکور که یاس بر رجای واهی اساس غالب گشت. . . ))


واهی کردن

سست کردن (مصدر) سست کردن: ((. . . چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آنرا واهی نتوانست کرد. . . ))


واهی نهاد

سست نهاد سست بنیاد (صفت) سست بنیان واهی اساس: ((خورنق شاهی بنیاد را خدرنق واهی نهاد خراب کرده. . . ))

فرهنگ معین

واهی

[ع.] (اِفا.) سست، بی اساس.

فرهنگ عمید

واهی

ویژگی آنچه حقیقت ندارد، غیرواقع، بی‌پایه،
[قدیمی] فروهشته و ضعیف، سست

فارسی به عربی

واهی

رومانسی، غیر واقعی، متهوی


اتهامات واهی

الإتهامات الفارغه

فرهنگ فارسی آزاد

واهی

واهِی، ضعیف، در فارسی به معنای سست، بی بنیاد و بی اساس نیز مصطلح است،

معادل ابجد

واهی

22

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری