معنی واپسین

لغت نامه دهخدا

واپسین

واپسین. [پ َ] (ص نسبی) اخیر. آخرین. مؤخر. آخر. (السامی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بازپسین. متأخر. انجامین و آنچه پس از همه باشد. (آنندراج) (فرهنگ نظام). پس. آخر. (شعوری). آخری:
واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی.
خاقانی.
بهر دوباره زادن جانت ز امهات
زین واپسین مشیمه ٔ دیگر که شبنمی است.
خاقانی.
واپسین یار منی در عشق تو
روز برنایی به پیشین آورم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 827).
سی سال است که چنان نماز کردم که هر نمازی که گزاردم چنان دانستم که این واپسین نمازهای من خواهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار).
- تا دم واپسین، تا آخرین نفس. تا آخر عمر. (ناظم الاطباء).
- دم واپسین، حالت نزع. (آنندراج) (فرهنگ نظام).نفس آخر. (ناظم الاطباء):
هر کار که می ببایدت کرد بکن
کاندر دم واپسین امانت ندهند.
عطار.
- روز واپسین، قیامت. روز پسین:
در روز واپسین که سرانجام عمر تست
از خشت باشدت کله و از کفن قبا.
عطار.
- سحر واپسین، هنگام پس از سحر. (ناظم الاطباء).
- فرزند واپسین، ابن هرمه. ابن عجره. ته تغاری.
- واپسین روز ماه، سلخ.عاقب. (مهذب الاسماء).
- واپسینان لشکر، ساقه و دنباله ٔ لشکر.
- واپسین همه، اسبی که آخر همه می ماند. فسکل.
|| جماعتی که پشت سر امام نماز خوانند. (شعوری).

فرهنگ معین

واپسین

(پَ) (ص.) آخر، آخرین.، دم ~آخرین نفس که محتضر در حال نزع کند.،روز ~ روز قیامت.

فرهنگ عمید

واپسین

بازپسین، آخرین،

حل جدول

واپسین

آخرین

مترادف و متضاد زبان فارسی

واپسین

آخر، آخرین، بازپسین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی،
(متضاد) آغازین

فارسی به انگلیسی

واپسین‌

Final, Last, Latest, Latter, Ultimate

فرهنگ فارسی هوشیار

واپسین

آخرین، متاخر، پس، آخر

معادل ابجد

واپسین

129

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری