معنی واژگون
لغت نامه دهخدا
واژگون. (ص) وارونه. (برهان) (ناظم الاطباء). برگشته. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرنگون. معکوس. مقلوب. (ناظم الاطباء). واژگونه. (آنندراج). وارونه. واژون. واژونه. باشگونه. باشگون. || مجازاً شوم. نامبارک. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء):
این قصه ٔ عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی.
حافظ.
فرهنگ معین
برگشته، سرنگون، بخت برگشته، شوم، نامبارک. [خوانش: (ص.)]
فرهنگ عمید
سرنگون، برگشته، وارون،
[مجاز] دارای نامبارکی، شوم: بخت واژگون،
ازکاربرکنارشده معزول،
* واژگون شدن:
وارونه شدن،
[مجاز] از دست دادن قدرت و حکومت، سقوط کردن: سلسلهٴ زندیه توسط آغامحمدخان قاجار واژگون شد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرت، چپه، سرازیر، سرنگون، معکوس، منقلب، نگون، نگونسار، وارون
فارسی به انگلیسی
Inverse, Topsy-Turvy, Over, Upset
فرهنگ فارسی هوشیار
سرنگون، برگشته
فارسی به ایتالیایی
rovescio
معادل ابجد
1083