معنی وترها

حل جدول

وترها

اوتار

فرهنگ فارسی هوشیار

ذوالاوتار

‎ صاحب وترها خداوند زه ها، هر یک از آلات موسیقی زهی رود جامه.

لغت نامه دهخدا

نابیة

نابیه. [ی َ] (ع ص) تأنیث نابی است. (المنجد). رجوع به نابی شود. || کمان که از زه دور و دروا باشد. (منتهی الارب). القوس اللتی نبت عن وترها و تجافت. (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کانت متباعده عن وترها. (المنجد).


شرع

شرع. [ش ُ رُ] (ع اِ) ج ِ شراع. وترها. (یادداشت به خط دهخدا) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به شِراع شود.


ذوالاوتار

ذوالاوتار. [ذُل ْ اَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) خداوند زه ها. صاحب وترها. || هر یک از آلات موسیقی که زه دارند. رودجامه. ج، ذووالأوتار. رودجامگان.


توتیر

توتیر. [ت َ تی] (ع مص) کمان به زه کردن. (تاج المصادر بیهقی). زه بر کمان کردن. (زوزنی). سخت گردانیدن زه کمان را یا به زه کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || یقال:وتّر الصلوه؛ ای وترها. (منتهی الارب). بمعنی وتر الصلوه است، یعنی وتر کرد نماز را. (ناظم الاطباء). وترالمصلی او وتر الصلاه؛ صلی الوتر. (اقرب الموارد).


مشط

مشط. [م ُ](اِ) خرک در اصطلاح موسیقی، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست. قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک.(فرهنگ فارسی معین): مشط عود؛ شبیه باشد به مسطره ای که اوتار را از زیر انف عود بر آن بندند و آن مجمع اوتار است از بالا.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خَرک شود.


نبض

نبض. [ن َ] (ع مص) جنبیدن رگ. (از منتهی الارب). جنبیدن و زدن رگ. (از اقرب الموارد). جستن رگ. (زوزنی) (دهار). جنبیدن رگ. (آنندراج). نبضان. (اقرب الموارد). جنبیدن رگ جاندار که گاهی قوی است و گاهی ضعیف و گاهی آمیخته که طبیب از آن استدلال بر مرض و صحت انسان می کند. (فرهنگ نظام). جنبیدن رگ. (آنندراج). حرکت رگ. زدن رگ. || یقال: فلان مانبض له عرق عصبته، ای ماتعصب. (اقرب الموارد). || به بانگ آوردن کمان یا زه را. (از منتهی الارب): نبض القوس، حرک وترها لترن. (معجم متن اللغه). حرکت دادن کمان تا آواز برآید. || نبض الامعاء؛ اضطربت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). || پنهان درخشیدن برق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).


رخو

رخو. [رُخ ْوْ] (ع ص) رَخْو. رِخْو. رجوع به دو کلمه ٔ بالا شود. || (اِمص) سستی و نرمی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به رِخْو شود. || (اِ) یکی از پانزده درد که دارای نامند. شیخ الرئیس در اصناف الاوجاع التی لها اسماء گوید: سبب الوجع الرخو ماده تمدد لحم العضله دون وترها و انما سمی رخواً لان اللحم ارخی من العصب و الوتر و الغشاء. و یکی از شارحان نصاب الصبیان گوید: رخو دردی است که بکشد گوشت عضل را بی آنکه وتر عضل را بکشد و عضل و وتر دو عضوند از اعضاء، چون محل این درد گوشت عضل است و این گوشت سست تر است از وتر، این درد را رخو نامیده اند، چه رخو در لغت به معنی سست است. و صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: المی است گویی ضعفی اندر آن موضع همی آید و به تازی مرخی گویند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به وجع و درد شود.

معادل ابجد

وترها

612

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری