معنی ورام
لغت نامه دهخدا
ورام. [وَ] (اِ) چیزهای سهل و سبک و کم وزن. (برهان) (آنندراج). هر چیز سهل و آسان. (ناظم الاطباء). هر چیز سبک و کم وزن و مختصر. (فرهنگ فارسی معین):
جهان پر از خس و پرخار و پر ورام شده ست
ترا کلام همی بی ورام باید کرد.
ناصرخسرو.
عطای او به ورام است زائرانش را
گمان مبر که جز او کس عطادهد به ورام.
فرخی.
در فرهنگ نظام آمده معنی شعر فرخی:
عطای او به ورام است زائرانش را
گمان مبر که جز او کس عطا دهد به ورام.
این است که «هر کس تحفه ٔ مختصری برای ممدوح ببرد، او عطا میکند» این معنی متکلف مینماید ولی این بیت در دیوان چ دبیرسیاقی ص 241 چنین آمده:
عطای او به دوام است زایرانش را
گمان مبر که جز او کس عطا دهد به دوام.
و در صورت صحت این نسخه بیت شاهد نتواند بود. مرحوم دهخدا در تعلیقات دیوان ناصرخسرو ص 638 درباره ٔ این بیت نوشته در این مورد به معنی صره و بدره یا بار یا تخت بزاز و امثال آن میتواندبود که درست مقابل آن معنی است که در فرهنگها ضبط شده. (فرهنگ فارسی معین). || پارسنگ ترازو. (اسدی). کمی و نقصان در وزن و در اندازه ٔ چیزی. (ناظم الاطباء). || مبیع. (فرهنگ فارسی معین):
که بود آنکه بخْرید سودی ز عالم
که نَستد فزون از مصیبت ورامی ؟
ناصرخسرو (فرهنگ فارسی معین از دیوان ناصرخسرو و تعلیقات دهخدا ص 638).
|| عَرَض. مقابل جوهر. (فرهنگ فارسی معین):
جوهر محض الهی نور اوست
وین جهان یکسر بر آن جوهر ورام.
ناصرخسرو (دیوان، تعلیقات دهخدا ص 638).
ورام. [وَ] (اِخ) ورامین. نام شهری از توابع ری و نام بلوکی که این شهر در آنجا واقعشده. (ناظم الاطباء) (برهان). رجوع به ورامین شود.
ورام. [وَرْ را] (اِخ) مسعودبن ابی فراس حلی، عالمی فقیه، محدث، از اولاد مالک اشتر نخعی و از اساتید شیخ منتجب الدین ابوالحسن است. به سال 605 هَ. ق درگذشت. او راست: کتاب معروف به مجموعه ٔ ورام موسوم به تنبیه الخاطر و نزهه الناظر در اخلاق.
فرهنگ معین
سهل و آسان، کمی و نقصان در وزن یا اندازه چیزی. [خوانش: (وَ) (اِ.)]
فرهنگ عمید
هر چیز سبک و کموزن،
[مقابلِ جوهر] (فلسفه) عرض: جوهر محض الهی نفْس اوست / و این جهان یکسر بر آن جوهر ورام (ناصرخسرو: ۳۶۴)،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
چیزهای سبک و کم وزن، سهل و آسان
معادل ابجد
247