معنی ورده
لغت نامه دهخدا
ورده. [وَ دَ / دِ] (اِ) برج. (برهان). خانه ٔ کبوتر درسنگستان و خصوصاً برج کبوترخان. (ناظم الاطباء). || برج کبوتر. (برهان) (صحاح الفرس). || چوبی که کبوتربازان در دست گرفته و کبوتران رابدان پرواز میدهند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || به زبان تبری دری نام مرغی است در مازندران معروف و به دیلم آن را وشم به ضم واو و شین معجمه و میم و به عربی سمانی گویند. خایف و جبان ترین طیور است. چنانکه گفته اند اگر بانگ رعد بشنود بمیرد لهذا عرب آن را قتیل الرعد خوانده و آن غیر سلوی است. گوشت آن پسندیده ٔ علمای طبیعی است. (آنندراج).
ورده. [وَ دَ / دِ] (ص، اِ) برده: و ابوبکر چون به مدینه آمده سپاه بفرستاد و بفرمود که حرب کنید با هر که مرتد شده است از عرب یا به اسلام بازآید یا همه را ورده کنید و بکشید. (تاریخ طبری بلعمی). ترسیدند پیغمبر به حی ایشان سپاه فرستد و زنان و فرزندان ایشان را ورده کند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
ورده. [] (اِخ) دهی است از دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران، واقع در 34هزارگزی شمال باختر کرج، دارای 454 تن سکنه است. امام زاده ای در این ده به نام عبدالقادر وجود دارد که از آثار باستانی است. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
ورده. [] (اِخ) دهی است جزء بخش خرقان شهرستان ساوه، در 30هزارگزی جنوب خاور رازقان، سر راه شاه عباس قزوین به اصفهان، دارای 925 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود.
فرهنگ عمید
برجی که کبوتران در آن خانه کرده باشند، کبوترخانه،
چوبی که کبوتربازان به دست میگیرند و با آن کبوتر میپرانند،
حل جدول
برج کبوترخانه
گویش مازندرانی
بلدرچین
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) برج (مطلقا) بارو، برج کبوتر (خصوصا) کبوتر خان، چوبی که کبوتر بازان در دست گیرند و بوسیله آن کبوتر را بپرواز در آرند.
معادل ابجد
215