معنی ورزکار

لغت نامه دهخدا

ورزکار

ورزکار. [وَ] (ص مرکب) زارع. برزکار. کشتکار. (ناظم الاطباء). کشاورز. برزگر. برزیگر. زراعت کننده. (آنندراج) (برهان):
بیوشاسب دیدم شبی سه چهار
چنانکه آیدی نزد من ورزکار.
ابوشکور.
گهی بدرود خوشه ت ورزگاری
گهی بشکست شاخی باغبانت.
ناصرخسرو (چ مینوی ص 217).
همه ورزکاران اویند یکسر
مسلمان و ترسا که زنار دارد.
ناصرخسرو.

فرهنگ معین

ورزکار

(وَ) (ص فا.) برزگر، کشاورز.

فرهنگ عمید

ورزکار

ورزگار

حل جدول

ورزکار

زارع و برزگر

زارع

مترادف و متضاد زبان فارسی

ورزکار

حارث، دهقان، زارع، کشاورز، کشتگر

فرهنگ فارسی هوشیار

ورزکار

زراعت کننده، کشاورز، برزگر

واژه پیشنهادی

ورزکار

کشاورز

معادل ابجد

ورزکار

434

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری