معنی وزر
لغت نامه دهخدا
وزر. [وِ] (ع اِ) بزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بار گناه. (دهار). اثم. (المنجد) (اقرب الموارد):
هیچ وازر وزر غیری برنداشت
هیچکس ندرود تا چیزی نکاشت.
مولوی.
|| گرانی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). ثقل. (المنجد). || سلاح و ساز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). والمراد باثقال الحرب الاَّله و السلاح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || پشتواره ٔ جامه ٔ کلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسته ٔ لباس. (یادداشت مرحوم دهخدا). || تنگ بار گران. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بر پشت بردارند. (ناظم الاطباء). حمل ثقیل. (اقرب الموارد). ج، اوزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). بار گران. (ناظم الاطباء):
وزر او و وزر چون او صدهزار
نیست گرداند خدا از یک شرار.
مولوی.
|| نکبت و وبال و گناه. (ناظم الاطباء).
وزر. [وِ] (ع مص) بر پشت برداشتن بار. (ناظم الاطباء). برداشتن بار را بر پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). بار کسی برداشتن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد): لاتزر وازره وزر اخری (قرآن 18/35)، ای لاتحمل حامله حمل اخری. قال الاخفش ای لاتأثم اثمه باثم اخری. || بند کردن رخنه را. (منتهی الارب) (آنندراج). || چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بزه مند گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گناه برداشتن. (تاج المصادر) (اقرب الموارد). || به گناه گرفتار شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وفعل آن به طور مجهول به کار میرود. (منتهی الارب).
وزر. [وَ] (ع مص) وِزر. بزه مند گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به گناه گرفتار شدن. (ناظم الاطباء). || بار کسی برداشتن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). (اقرب الموارد). || بند کردن رخنه را. || چیره شدن و غالب آمدن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وِزر شود.
وزر. [وَ زَ] (ع اِ) کوه بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پناه جای. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). پناهگاه. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). معتصم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ملجاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). معقل. (ناظم الاطباء):
دانم که نیست جز که به سوی تو ای خدا
روز حساب و حشر مقر و وزر مرا.
ناصرخسرو.
وزر. [وَ زِ] (ع ص) وازر:
پای در کند و دست در زنجیر
این چنین کس وزر بود نه وزیر.
نظامی.
رجوع به وازر شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
بزه، گناه،
سنگینی، بارِ سنگین، بار گران،
کوه بلند،
ملجٲ، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود،
حل جدول
کوه بلند
مترادف و متضاد زبان فارسی
بزه، گناه، معصیت، ثقل، سنگینی، گرانی، نکبت، وبال
فرهنگ فارسی هوشیار
پناهگاه سنگر، کوه بلند گناه، سنگینی، بار گران، پشتواره ی جامه، بزهمندی (اسم) کوه بلند، پناه جای ملجا: دانم که نیست جز که بسوی توای خدا روز حساب و حشر و مفرو و زر مرا. (ناصرخسرو) (اسم) کوه بلند، پناه جای ملجا: دانم که نیست جز که بسوی توای خدا روز حساب و حشر و مفرو و زر مرا. (ناصرخسرو) -1 (مصدر) گناه کردن بزه مند گردیدن، (اسم) گناه بزه، گرانی ثقل، بارگران، نکبت وبال جمع: اوزار.
فرهنگ فارسی آزاد
وَزر (وَزَرَ، یَزِرُ) غلبه کردن، چیره شدن
وِزر، غیر از معانی مصدری، گناه، خطیئه، بار سنگین، سلاح، ثقل و گرانی، سنگینی (جمع: اَوزار)،
وَزَر، ملجأ، پناه، کوه بلند،
معادل ابجد
213