معنی وزیدن

لغت نامه دهخدا

وزیدن

وزیدن. [وَ دَ] (مص) هبوب. دمیدن. (آنندراج). رفتن باد از جایی به جایی. جنبیدن باد. (ناظم الاطباء). آمدن باد. جهش. جستن:
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.
کسایی.
آنک را بر باد خواهی داد دل
یک وزیدن باد از سوی تو بس.
عطار.
تو دادی بر نخیلات و نباتات
به حکمت باد را حکم وزیدن.
عطار.
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم.
سعدی.
گلبن عیش میدمد ساقی گل عذار کو
باد بهار میوزد باده ٔ خوشگوارکو.
حافظ.
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه ٔ کرمش کارساز من.
حافظ.
|| پراکنده شدن. (آنندراج).
- وزیدن بو؛ پراکنده شدن بو. (آنندراج):
همه وسواس تمنا همه سودای وصال
میوزد بوی جنون از گل اندیشه ٔ ما.
سنجر کاشی (از آنندراج).
|| روییدن گیاه و موی و جز آن. (ناظم الاطباء). بالیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

وزیدن

(وَ دَ) [په.] (مص ل.) حرکت کردن باد یا نسیم.

فرهنگ عمید

وزیدن

حرکت کردن باد یا نسیم، برآمدن باد،

حل جدول

وزیدن

هبوت،دمیدن،وزش

هبیب

مترادف و متضاد زبان فارسی

وزیدن

دمیدن، نفح، وزش

فارسی به انگلیسی

وزیدن‌

Blow, Fan, Ferment, Puff, Storm, Waft

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

وزیدن

ضربه

فرهنگ فارسی هوشیار

وزیدن

(مصدر) جنبیدن هوا حرکت کردن نسیم و باد: یارب خ کی آن صبا بوزد کز نسیم آن گردد شمامه کرمش کار ساز من. (حافظ)، روییدن گیاه موی و جز آن بالیدن.

معادل ابجد

وزیدن

77

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری