معنی وزیر اعظم عصر قاجار

فرهنگ فارسی هوشیار

وزیر اعظم

بیتخش بیدخش نخست وزیر

واژه پیشنهادی

وزیر اعظم محمدشاه قاجار

قائم مقام فراهانی


وزیر اعظم

دست وَر

لغت نامه دهخدا

اعظم

اعظم. [اَ ظَ] (اِخ) (دریای...) دریای عمان و دریای حبشه و دریای قلزم از دریای اعظم است. (حدود العالم). و جنوب کرمان دریای اعظم است. (حدود العالم).

اعظم. [اَ ظَ] (ع ن تف) بزرگ یا بزرگتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگوارتر.سترگتر. عظیم تر. کلانتر. (یادداشت بخط مؤلف). || بزرگ. (ناظم الاطباء). از القاب سلاطین و پادشاهان که بعد از کلمه ٔ «سلطان » یا «شاهنشاه » بر سکه هانقش میکردند. مؤلف النقود العربیه آرد: سلطان، هو اسم اعظم الرتب و ینقش وحده او ینقش... السلطان الشهید، او الاعظم. (النقود العربیه ص 134). همو گوید: شاهنشاه و هو لقب بنی بویه من العجم و السلجوقیه و قد یضم الیه «الاعظم ». (النقود العربیه ص 135):
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
- اتابک اعظم، از القاب امراء و پادشاهان: اتابک اعظم، شهنشاه معظم. (گلستان).
- اسم اعظم، نام مهین خداوند. نام بزرگ الهی که از خلق نهان است. (یادداشت بخط مؤلف):
چون صبح آدم همدمش ملک خلافت ز آدمش
هم بود اسم اعظمش هم علم اسما داشته.
خاقانی.
تا تو نیز از خلق پنهانی همی
لیلهالقدری و اسم اعظمی.
مولوی.
دلهای خسته را بکرم مرهمی فرست
ای اسم اعظمت در گنجینه ٔ شفا.
سعدی.
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم.
سعدی.
- اعظم سلاطین، بزرگترین پادشاهان. (ناظم الاطباء).
- چرخ اعظم، فلک اعظم. فلک الافلاک. بزرگترین آسمان:
برآرم پر و برپرم کآشیانه
به ازقبه ٔ چرخ اعظم ندارم.
خاقانی.
- خواجه ٔ اعظم، خواجه ٔ بزرگ. وزیر بزرگ:
ور خواجه ٔ اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه.
منوچهری.
- دریای اعظم، دریای بزرگ. اقیانوس کبیر:
چنین خواندم که در دریای اعظم
بگردابی درافتادند با هم.
سعدی.
- سلطان اعظم، پادشاه بزرگ. (ناظم الاطباء): سوگند خورد که سلطان اعظم از این حال هیچ خبری ندارد. (تاریخ بیهقی ص 597). گفتند دیر است در آرزوی آنند که رعیت سلطان اعظم... باشند. (تاریخ بیهقی ص 348).
سلطان اعظم آنکه به تیغ بنفشه فام
اندر دل مخالف دین شد بنفشه کار.
خاقانی.
- شهراﷲ الاعظم، ماه رمضان. (یادداشت بخط مؤلف).
- صدراعظم، لقب شخص اول دولت که بزرگتر و مهین تر از همه ٔ دستوران بودو بر همه ٔ آنان فرمانروا باشد. (ناظم الاطباء).
- صنم اعظم، بت بزرگ: اهل ضد آنرا مخزنه ٔ صنم اعظم ساخته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 274).
- فلک اعظم، چرخ اعظم. فلک الافلاک. فلک اطلس. بزرگترین آسمان. (از یادداشتهای مؤلف).
- قدوه ٔ اعظم، پیشوای بزرگ:
چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک
قدوه ٔ اعظم عنوان بخراسان یابم.
خاقانی.
- ماه اعظم، ماه رمضان. شهراﷲ اعظم. (از یادداشتهای مؤلف):
شعر سلکی است ورا واسطه مدح تو بزرگ
سال سلکی است ورا واسطه ماه اعظم.
سوزنی.
- وزیر اعظم، وزیری که از همه ٔ وزراء برتر و در نزد پادشاه مقرب تر باشد. (ناظم الاطباء).
|| (اِخ) نام کوهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

اعظم. [اَ ظَ] (اِخ) علی قلیخان. از شعرای عصر صفوی و از بزرگان امرای شاه عباس بوده و دیوان مرتبی داشته است. این بیت از اوست:
گر فلک رابمن سر جنگ است
عرصه پیدا کند جهان تنگ است.
(از قاموس الاعلام ترکی).

معادل ابجد

وزیر اعظم عصر قاجار

1899

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری