معنی وسایل

لغت نامه دهخدا

وسایل

وسایل. [وَ ی ِ] (ع اِ) وسائل. ج ِ وسیله.اسباب و لوازم. (فرهنگ فارسی معین): با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی. (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب).
گر تو برانی کسم شفیع نباشد
ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل.
سعدی.
- وسایل ارتباطی، هر چیز که ارتباط میان دو کس یا دو جا برقرار کند.
- وسایل نقلیه، وسایط نقلیه.

فارسی به انگلیسی

وسایل‌

Equipment, Facility, Fitment, Fittings, Furniture, Outfit, Paraphernalia, Plant, Thing

فرهنگ فارسی هوشیار

وسایل

وسایل در فارسی (تک: وسیله) افزارها چاره ها (اسم) جمع وسیله اسباب لوازم ((و با این وسایل و فضایل درخصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی. ))

فرهنگ عمید

وسایل

وسیله
* وسایل نقلیه: هر نوع وسیله که برای حمل‌ونقل به کار می‌رود، مانند گاری، اتومبیل، کامیون، کشتی،

فرهنگ معین

وسایل

(وَ یِ) [ع.] جِ وسیله، اسباب، لوازم.

حل جدول

وسایل

ابزار


وسایل و آلات

وسایل، اسباب، ابزارها، ادوات، افزار


وسایل وآلات

لوازم


وسایل بارکشی

نقلیه


وسایل زندگی

نوا


وسایل سفر

باروبنه


وسایل ورزشی

طناب، دمبل، دیسک

مترادف و متضاد زبان فارسی

وسایل

ابزار، ادوات، اسباب، جهاز، سامان، لوازم، وسایط

فارسی به عربی

وسایل

اثاث، ادات


وسایل ورود

بوابه

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

وسایل

107

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری